نقد فیلم من دنیل بلیک
به نام خالق سرگرمی
تنها انسان است که باقی میماند.
بر فیلم «من دنیل بلیک» چنین میتوان گفت که در بنا نهادن یک شخصیت پایدار و اصیل کوشیده شده که برای یک زیست انسانی قابل بیان میباشد. بدان گونه که یک انسان میتواند برای خود و اهدافش بزرگترین پیشامد و همچنین بزرگترین مانع باشد.
ابتدای روایت تنها سیاهی است. این سیاهی را کلامهایی در هم میشکند. صدای پیرمردی بیمار که برای زندگی تلاش میکند و نه برای زنده ماندن. سپس این تصویر است که با بیماری شروع به کار میکند. در برخورد ابتدایی با این اثر میتوانستم تمام رنجهای یک انسان ساده زیست را دریابم. رنجهایی که در نهایت پس از بنای عشق در راستای ضدمدرنیته با ابزارهای مدرنیته حرکت میکند.
در ابتدا حالت تهاجمی برای شخص پدیدار میگردد. سپس روابط میان او و همسایگانش که در پیشبرد یک شخصیت قدمهای آهسته خود را برمیدارند. پیرمردی که منظم است و درستکار. حتی خشم او نیز نه برای خود و لحظهاش، که برای راهی به آینده مشخص میشوند.
بدان گونه که با فریاد کشیدن بر سر جوان سیاهپوست قصد ترویج یک فرهنگ را در سر دارد و نه بهانهگیریهای کهنسالی.
بازگشت این اثر در ادامه نمایان میشود و او به خواستهاش میرسد. در قسمتی که مردی سگ خود را در میان فضای سبز روبروی خانه پیرمرد آورده و مشغول گردش است، میتوان فریادهایی برای حفظ زندگی انسانی را در مقابل ارزش نهادن به سگ را از او یافت. نه بر ضد حیوان که در مقابل، به جهت ارزش دادن به محیط خود و دیگران که نباید توسط آن حیوان به هر صورتی مورد تعرض قرار بگیرد.
پیرمردی که مدام در مقابل تعرضهای گوناگون میایستد. فریادش در قبال دیگران آنچنان نیروی بسیاری ندارد، اما میتواند در دنیای خود این فریاد های سکوت را بر سر دهد.
در دنیای مدرنیته که این پیرمرد در آن به دام افتاده است، دیگر کسی به شیوه او دنیا را مشاهده نمیکند. پیرمرد ساده، کوچک و انسانیتر از باقی انسانها به دنیا مینگرد. از دیدگاه او جهان همینقدر آسوده و آرام است که بتوان با چند ماهی چوبی دستساز آن را با لبخند سپری نمود. تا در مقابل این که او مجبور میشود در این دنیای وحشی پسامدرنیسم، به مبارزهای جدی بپردازد.
شعله ابتدایی به سادگی زندگی او آغاز میشود. یعنی آن که در قبال تمام تلاشهای او در چندین دهه گذشته، حال دیگر ارزشی ندارد و نه تنها دولت، بلکه ملت نیز از او دوری میجویند.
شاخههای دولت برای به تصویر کشیدن، چنان تیره نمیشود که نتوان هیچگونه روشنایی در میان آن یافت، بلکه در قبال هر متری از تاریکی، ذرهای نور نیز بنا میشود.
یک تماس تلفی تبدیل میشود به مشکلترین کار دنیا. برای فردی که سالها توانسته نان بازوی خود را بخورد و برای نسل خود و دیگر نسلها قدمهایی را به درستی برداشته است.
تماس تلفنی و انتظار ابتداییترین عذابی است که مخاطب با آن روبرو میشود. برای بسیاری چنین موقعیتهایی پیش آمده و یا این که در بازهای دیگر از زمان قطعا رخ خواهد داد. اما برای من نیز این حالت بیانگر همان تسیز با زندگی بود که توانست با انتظاری آن را برطرف کند. انتظار هم بیش از تصویر و صدا پیشروی نمیکند و منجر به شکنجه روحی مخاطب نمیشود. بدانگونه که در میان این انتظار قطعا زندگی جریان دارد و میتوان به قسمتهایی دیگر از آن پاتکی زد. در این میان وقایع و گرههای زندگی کوتاه نمیآیند و همچنان اثر خود را حتی در آن انتظار به جای میگذارند و پیرمرد مجبور است به آنها نیز رسیدگی کند و در قبال وظیفه شهروندی خود تلاش کند.
در اتمام انتظار روایت دوسویه میشود، اما با دوربینی که همچنان روایتگر دنیل بلیک است. (از این قسمت دیگر میتوانم پیرمرد را دنیل بلیک خطاب کنم. چرا که در متن تانستهام کمی به او احترام کافی را بگذارم.)
ادارهای دولتی و شرایطی همچنان انتظاری که به نوعی آزار دهنده هستند، اما روال کار اینگونه است و تمام جوامع نیز آن را پذیرفتهاند.
دنیل بلیک از آن مکان رانده میشود. چرا که گوشهای مدرنیسمزده، توانایی تحمل سخنان کلاسیک و حسابی را ندارند. آنان به مانند یک رباتی عمل میکنند که تنها وظیفهشان، حفظ ترتیب مردم است. دیگر در قبال حفظ ترتیب موظف به ارائه خدمات انسانی نیستند و تنها این رایانهاست که باید دستور نهایی را بدهد.
از پس شخصیت کلاسیک که در دنیای مدرن گیر افتاده، شخصتی مدرن زاده میشود. دختری که از نسل امروزیتر است و اما با همان مشکلات امروزیتر دست و پنجه نرم میکند. در قبال روحه تهاجمی او، دنیل بلیک وارد زندگیاش میشود. میتواند آن روحیه را مانند خود و یا جوانی خود بپندارند و صدایی که همچون او شنیده نمیشود.
دنیل بلیک با کمک سادهای که از دستش برمیآید و همان پرخاشگری کوتاهی که به انجام میرساند، آن دختر را وارد زندگی خود میکند. سپس این زندگی دیگری است که در دنیای مدرنیسم هم میتواند نوع را به وجود بیاورد. لازمه ورود آن دختر برای تیره کردن اوضاع نیست، بلکه در راه بیان انسانهایی است که هنوز به ربات تبدیل نشدهاند.
دخترک راه دیگری را وارد روایت میکند. این راه یک خانواده است که به منظور بنای یک خط داستانی فرعی میباشد که در میانه اثر به خط اصلی متصل میشود. دخترکی که به سادگی خود با دنیل بلیک همراه میشود و میداند که میتواند به او اطمینان داشته باشد. در این سیر اطمینان نوعی مرور گذشته لازمه کار است که این مرور، برای دنیل بلیک و همچنین دخترک، به موازات هم در قصه گنجانده میشود.
تا پیش از درگیر شدن اثر با وجه تاریک و تلخ از زندگی، فیلمساز مقابل این از حد گذشتگی میایستد. به درستی در نمایی که فضا و وضعیت را بازگو کرده، میتواند از آن وضعیت گذار کند و به ادامه زندگی بپردازد. همچنان به دنبال شکنجه نیست. میداند که دنیا هرقدر هم که تاریک باشد، مجبور به بازنمایی آن واقعیت تاریک نیست. میشود در این میان روی دیگر سکه را هم مشاهده کرد. با گذشت زمان دنیل بلیک مجبور میشود که با رویداد حاصل از وضعیت پیش آمده مقابله کند. همانگونه که جوان ساهپوست به او میگوید که آنها قصد دارند با این پروسههای عجیب و طولانی نمودن راه، تو را از له انجام رساندن آن منصرف سازند و دنیل بلیک میگوید که: من کم نمیآورم...
تمام طول روایت او در پی این است که مقاومت و ایستادگی خود در برابر این گونه افراد را به تصویر بکشاند. باید از بند این شعار به واقعیت جهش بزند و این جمله را به تصویری برای مخاطب بدل کند.
جوان سیاهپوست نیز نمونه دیگری میشود برای مبارزه برای زندگی. او کفشهایی را به قیمت عمده میخرد و تنها با سود اندکی به فروش آنها میپردازد. اصل شخصیت او، حالتی از طمع و حرص بیجا را برای ادامه را بنا نمیکند. بلکه او تنها قصد دارد امورات خود را بگذراند و بدون تحمیل آن شرایط به دیگر مردم، خود را از آن فضا نجات دهد. این صداقت نه تنها برای لحظهی فروش، بلکه در پیشبرد مسئله دنیل بلیک هم به همین سادگی بیان میشود. و در عین حال وجه همجنسگرایی آن دو جوان در همسایگی دنیل بلیک، مسئله قصه نمیشود و توضیحات اضافی برای آن رابطه صورت نمیگیرد. چرا که فیلمساز به دنبال جایزه بگیری و سود بردن از پرداخت به این قضیه نیست. در همان حد تصویر و برخوردهای آهسته این رابطه به صورت کاملا غیر مستقیم معرفی شده و جایی برای ادامه آن لازم ندارد.
مشکل دنیل بلیک، پر کردن یک فرم اینترنتی است که در هر لحظه با چالشهای سخت مواجه میشود. در میان باقی رباتها، او تنها میتواند شنونده باشد و چند دقیقه کار ساده را به دشواری به انجام برساند. چرا که هیچ فردی حاضر به کمک چند دقیقهای به او نیست. آنها معتقداند که حرفهشان بیشتر از آن چند دقیقه یاری رساندن مشکل دارد. اما این شرایط قصد ندارد که بگوید تمام انسانها به این شدت عاری از کنش انسانی هستند. از این رو در این میان تعدادی را به عنوان نوری کمسو در روایت جاگذاری میکند که حقیقت زندگی را بدون تحریف بیان کند.
در کافینت، دنیل بلیک فاقد هرگونه سواد مدرنیته معرفی میشود. حرکت او با شیء ماوس، به نوعی طنز تلخ را به تصویر میکشد. گویی میشود در این لحظه لبخندی زد و سپس برایش دلسوزی کرد که اگر در آن مکان قرار بگیریم، قطعا به کمک میرسانیم. اما واقعیت اینگونه نیست. چرا که ما پس و پیش او را میشناسیم و در دنیای خارج، چنین عملی به سادگی دلسوزی صورت نمیگیرد. در یاری رساندن کوتاه او سعی به پر کردن فرم را در پی میگیرد.
فِید به سیاهی و فید به تصویر (تاریک شدن آهسته تصویر که به منظور سهل نمودن گذر زمان و منطق روایی اثر صورت میگیرد)
در مقابل مشکل از آن همچنان انسانها وارد قاب میشود و به او کمک میکند اما همچنان شکست بیانگر اوست.
بازگشت دنیل بلیک به اداره سکانسی اساسی را در برخورد با زندگی او به تصویر میکشاند. بازگشت و کمک گیری از زنی که یکی از کارکنان آن اداره به شمار میرود به این صورت است که: زن نه با اشتیاق کامل، بلکه با محافظه کاری به سمت او حرکت میکند. کمک رساندن به دنیل بلیک ممکن است از نظر مخاطب برای این باشد که آن زن جلوی دوربین قرار گرفته و بهتر است نقش انسانهای درستکار را بازی کند. این شک مخاطب باقی میماند تا آن که رئیس او صدایش کرده و به او تذکری در این باری میدهد. در این قسمت دیالوگهایی کوتاه و آهسته رد و بدل میشود که دقت تماشاگر را خواستار است. در این لحظه متوجه آن میشود که این عمل کارمند، نه برای دوربین فیلمساز، بلکه عملی تداومی و دارای پیشینه قبلی میباشد. حال آنکه او در دنیای روایی خود دیگر باید با این مسئله درگیر شود.
بیان قصه همچنان رعایت شده پیش میرود. به طوری که از این وجه بیانی هم باید گذشت و همچنان به دنبال راهی برای حل مشکل اینترنتی یافت. چرا که دنیل بلیک، هر کاری را به صورت دستی میتواند به انجام برساند، اما به چنین مسائل الکترونیکی که برمیخورد، دیگر چندان کاری از پسش برنمیآید.
در خلال زندگی دخترک اما، شرایط سویی دو وجهی را به خود میگیرند. در ابتدا او نیز درگیر مشکلات زندگی خود است که مورد آزار مردمانش قرار گرفته و اما قرار نیست که در زیر بار مشکلات کمر خم کند. کودکانی دارد که برای روایت تعریف میشوند. یکی از آنها سن بیشتری داشته و دارای فهم بیشتری نسبت به حقایق زندگی است و طرف مادر را بیشتر می گیرد. در طرف دیگر پسربچه قرار دارد که با سکوت خود را به حوزه تعریف وارد میسازد. دنیل بلیک، تنها شخصی است که میتواند این سکوت را از میان بردارد. او در این راه از زندگی کلاسیک خود بهره میجوید و این که میان کوسه و نارگیل، کدام یک انسانها را بیشتر نابود کرده است. سوالی که نه در لحظه بلکه با سیر قصه توصیف میشود. وجه ماندگاری جمله به دلیل استمرار آن و بازی با ذهن مخاطب صورت میگیرد که در جایگاه سکوت خود هنگام تماشای اثر، همراه آن کودک شده و پاسخها را بررسی میکند. سکوت در پایان شکسته میشود و سوال پس از مدتی به پاسخ خود میرسد. این حالت برای مخاطب گرهای حل شده را به ارمغان میآورد. گرهای که نه آنچنان عمیق، اما در حالت کنجکتوی او اثر میگذارد و دیگر توضیحی را در ورای آن پاسخ اضافه نمیکند. ارزش سوال و پاسخ آن برای فیلمساز در همان حد معین شده است که بیش از آن قصد ندارد موضوعی فرامتنی را وارد روایت خود سازد.
دخترک در زندگی خود هم اط آن فید سیاهی، کمی بهره میبرد. برای او زندگی همانقدر سخت است که برای دنیل بلیک در آن سن و سال سخت شده است. و تمام عشق و زندگی که در پس شخصیت خود به آرامی معرفی میکند. کودکان وظیفه مخاطب را با هزاران سوال در میان فیلم اجرا میکنند. در خلال تعاریف شخصیتها، دیالوگ است که به صورتی انسانی میانرو در فضای آنان قرار میگیرد و شناخت انسانهای درون قاب از پس گفتگو به ثمر میرسد. هیچیک از شخصیتها وظیفه شعار سازی و شعار دهی را در خود دارا نیستند. زندگی همان واقعیتی است که عاری از شعار پیش میرود. حتی اگر دنیا تا این حد بیرحم و یا همان معنای بیرحمی: مدرن باشد.
دنیای مدرن سازگاری زیادی با انسانها ندارد. چه در قبال دختر جوان، چه در قبال فردی که سالها زحمت کشیده و از زحمات خود پشیمان نیست. در کلام میگوید که از مالیاتهایی که پرداخت کرده است راضی بوده و در تصویر نیز این عمل را تصدیق میکند. تصویری که رفتار او را با دنیای خارج از زندگی خود معرفی میکند. در این قبال او تنها خواستهاش ادامه راه است که بتواند حتی در این میان دست دیگری را بگیرد. این وجه انسانی او نیز به مانند آن کارمند اداره، تنها در مقابل دوربین نمایان نمیشود. بلکه این قسمتی از زندگی اوست که در مواجه با همسایهاش و دوستان و همکاران قدیمی او بنا شده و میتوان آن ویژگیها را در گوشه و کنار فیلم دریافت.
دنیای مدرنیته اما با دنیل بلیک کاری میکند که او نیز تبدیل شود به یکی از همان رباتهایی که وجه انسانی در آنها جای نمیگیرد. سعی بر یافتن کار، تنها برای بهه انجام رساندن وظیفهای که از او درخواست شده است. نه برای آن که دیگر کاری را انجام دهد، و حالت ربطی به خستگی او و طلبکاری از جامعه ندارد، بلکه او به واسطه درخوسات دکتر است که دیگر توان انجام چنین کارهایی را در زندگی ندارد. تا هنگامی خوی طلبکاری را در خود ندارد که با زندگی دخترک این ویژگی شعلههایی را در میان او روشن میکند. مادری که برای فرزندان خود غذا نمیخورد و گرمای خانهاش به واسطه دنیل بلیک و یک سازه ساده صورت میگیرد. این سازه ساده، وظیفه ارتباط میان او و کودکان را فراهم میکند. فرزندانی که از داشتن آنها محروم است. اما میتواند همچنان خوی زیست سالم را برای آنها نمایان کند.
در سکانس غذای مجانی برای افراد نیازمند او نیز در کنار دختر پیش میرود. به درستی میداند که مشغول یاری رساندن به چه نوع انسانی است. و دوباره آنهم نه برای طلب خواستهای از او، بلکه برای وظیفههای انسانی که شخصیت او را در این رویدادها به تعریف میرساند. دختر در این بازه با دلسوزی مخاطب همراه میشود. از پس این دلسوزی به دلسوزی کارکنان آن خیریه میتوان رسید. تا پیش از آنکه مخاطب بتواند کنش خستگی و گرسنگی فرد را قبول کند، نمیتوان به این نتیجه در کنار قفسه غذا دست یافت. این دلسوزی در اثر بیانگر نوعی حس نفرت از آن جامعه میشود. اما مسئله تا این حد باقی نمیماند. در برخوردی دیگر دختر سعی میکند جنس کوچکی را از یک فروشگاه در کیف خود جاسازی کند. از وجه تعاریف شخصیت او این عملبرنمیآید و در تصویر نیز این عمل ناموفق باقی میماند. در میان افرادی که برای مخاطب سنگدل هستند. گاهی فردی به مانند مدیر فروشگاه قرار میگیرد که از سیاهنماییهای بیمورد جلوگیری کند. روی دیگری از انسانها برای بار چندم نمایان میشود و دختری که به ناچار قصد بر تنفروشی را در ادامه راه انتخاب میکند. تمام تلاشهایی که به نتیجه نرسیدهاند و به دلیل جوان بودن، لااقل زودتر از دنیل بلیک ناامید میشود. انتهای راه ناامیدی و ثبات در ماجرا و بدتر از آن، پوچی نیست. چرا که دنیل بلیک از او میخواهد که همچنان در تلاش برای راهی دیگر باشد. زندگی خود را رها میکند، و تنها عشق را در خانه خود نگاه میدارد. در آن سن دیگر موردی جز عشق لازمهی زندگی او نیست. برای زنده ماندن هم این مورد کافیست.
سکانس عمل ضدفرهنگی او نیز به نوعی در پیشبرد راه فرهنگ عمل میکند. بهگونهای که هشدار نهایی خود را در قبال آن شرکت میدهد و اینبار پس از رانده شدن و سیر تمام آن ماجراهایی که در این مدت تحمل کرده، نوشتهای را بر روی دیوار مقابل اداره مینویسد و این نوشته در دنیای مدرن تبدیل میشود به سرگرمی انسانهای دیگر. انسانهایی که همچنان با فاصله از این رویداد قرار دارند و ترجیح میدهند آن را ضبط کنند. بجای آن که در این راه به او کمکی کرده باشند. انسانهایی که شیوه ضبط و پخش کردن حوادث را مهمتر از آن میدانند که دستی را در این راه بگیرند و کمکی کرده باشند. در لحظه یک شخصیت تعریف شده برای مردم داخل خیابان ساخته میشود که حتی با او عکس بگیرند و از پشت اشیاء الکترونیکی خود از او حمایت کنند. فریادهایی که هم سودای تمسخر را در سر دارد و هم سودای همزبانی با رویداد را که مورد دوم در تصویر و برخورد آنها به شعار تبدیل میشود.
درست در هنگامی که موفقیت پیش روی دنیل بلیک قرار میگیرد، مرگ دست به کار میشود. گویی که در تمام این راه، انتها و سرانجام سر و کاری با او نداشته. دنیل بلیک تنها در این چگونی قدمهای خود را برداشته. این چگونگی که در هنگام نقطه پایان خود را بر او مسلط میسازد. برداشتی که او در تمام این زندگی داشته. نقطه مهم سقوط در دستشویی که اینبار نه برای ساخت حس ترحم، بلکه برای ساخت حس چگونی تلاش یک فرد بیان میشود.
دنیل بلیک برای مقابله با زندگی شیوه ضد اجتماع را مقابل خود قرار نمیدهد. چرا که حتی نمی خواهد برای مرگش مخاطب را به مدت طولانی درگیر خود کند. اندازه تصویر و برخورد با آن لحظه به اندازهای پیش میرود که مخاطب این روایت به تلاش او افتخار کرده باشد و مرگ او بیدلیل صورت نگیرد و یا تبدیل به راهیی نشود برای آنان که زندگی و ملت را به گونه هیولا برای خود مبدل کنند. در این میان برای پیشبرد اهداف خود نیز دست به هر کاری میزنند و برای هر یک از آنها توجیهی را اضافه میکنند. راهی انسانی که در انتها مبدل به راه انتقام جویانه نمیشود. تا پیش از مرگ او راضی بود. و مبارز.
مبارزه برای حق خود و البته دیگران که هیچگاه تبدیل به زیادهخواهی از آنها و آغازگر یک راه نادرست نباشد. مرگی که به سیاهی فید میشود و کلیسایی که همچنان به دلیل کمبود بوجه در صبح برگزار ششده و در این صحنه تمام انسانهای باقیمانده از شهر حضور مییابند که یادآور کمی انسانیت در انتها باشند و گفته پایانی دنیل بلیک که در راه مبارزهه با چگونگی زندگی بیان میشود و همچنان به دنبال آرامشی است که سالها برایش زحمت کشیده.
و در نهایت این انسان است که پس از مرگ باقی میماند.
منتقد: کیان زندی
ارزیابی: 3/4