(شاید) نقد رمان تهوع 1938
کتاب تهوع را نمیتوان یک رمان به معنای واقعی به حساب آورد.
اما همین موضوع نشان دهنده ی اوج استعداد سارتر است که توانسته این چنین حالتی را پیاده کند.
آنتوان روکانتن را میتوان خود سارتر در نظر گرفت.
اما به ندرت این شخصیت افسارش را از دست سارتر می رهاند.
این شخصیت به شدت نا امید است. و تفکراتش نا امید تر.!
اگزیستانسیالیسم در تک تک صفحات قابل حس است.
اما شما در عین حال با یک کتاب فلسفی روبرو نیستید.
میشود خلاصه ای از مطالب کتاب "هستی و نیستی" را در این متن پیدا کرد.
زندگی شخصیت داستان سارتر سخت نیست، اما او از تمامیت دنیا زده شده است و اشیاء و افراد دور و برش حالت تهوع را به او میدهند.
در حین شناساندن اگزیستانسیالیسم، یک شخصیت به نام "خودآموخته" وارد ماجرا میشود.
این شخصیت از آن اومانیسم های به شدت گنگ است.
اکثرا سوال میپرسد و در بیان مطالبش گیج میزند.
سارتر با شخصیت اصلی اش اومانیسم را میزند و این خودآموخته را به کل نابود میکند.
به خوبی میداند چطور اورا حتی در انتهای داستان از جامعه طرد کند و نشان دهد ذهنیت او به کل رد شده است.
یک کافه میسازد که شخصیتش در آنجا، بیشترین حس تهوع را دریافت میکند.
اما از رفتن به آنجا دست نمیکشد.
بسیار کتاب میخواند. و البته که شکست عشقی خورده است.
حتی در انتها به معشوقه ی خود حرفش را نمیزند و برای همیشه او را از دست میدهد.
آنتوان که به شدت در وجود اگزیستانسیالیسم جا گرفته، اما در این مورد تقدیر را تغییر نمیدهد!!!
او برای اولین بار مغلوب سرنوشت میشود و باور فلسفی اش را از دست میدهد.
مقداری موسیقی در متن میشود یافت، اما شخصیت ما ازین موسیقی ها اکثرا نفرت دارد.
پس ماهم نباید از آن ها لذت ببریم!
شخصیت هم پر از نفرت است و تهوع...
اما گاهی وقت ها میشود که دلتنگ این مفرت میشود و سعی میکند به طرفش برود!
آنتوان علاقه شدیدی به توصیف افراد و اشیاء اطرافش دارد. که در نهایت باعث حالت تهوع در او میشوند.
اما از این کارش هیچگاه دست برنمیدارد.
شاید همین موضوع، عامل اصلی داستان است که ما را باید تا انتها ببرد.
در قسمت هایی داستان به شدت فرانسوی میشود و تقریباً غیر قابل فهم برای خارجی ها!!!
اما همچنان نبض خودش را حفظ میکند و اللخصوص روزهای هفته، روزهایی که تبدیل به مسئله خواننده مطلب هم میشود، و گاهی روزهایش را اینگونه نگاه میکند که در کتاب آمده.
آنتوان با کوله باری از نفرت از شهری که مدتی در آن بوده است میرود.
این سفر، مرگ است.
او بعد از شکست های متوالی که طی این مدت میخورد نمیتواند خودش را تحمل کند و تمام درها را میبندد.
اما مرگش پایان زندگی به حساب نمی آید.
بلکه پایان روح و ادامه جسم در دنیای پر از تهوع و کسالت بار...
همانگونه که خود آنتوان میگوید: شخصی که کار نمیکند و فایده ای ندارد، پس بمیرد بهتر است.
و آنتوان که دیگر از تمام فعالیت هایش دست کشیده میمیرد.
یادداشتی از: کیان زندی