نقد فیلم گذشته 2013
چهارشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۵۹ ب.ظ
به نام خالق اسکورسیزی
گریه در حال، بغض در گذشته.
در ابتدا دروغ و سپس فریاد.
فیلمی به اصطلاح دو رگه و ایرانی فرانسوی، که نه ایرانی دارد نه فرانسوی...!!!
حتی کمی شعور زندگی هم درش وجود ندارد
و البته که سردرگم در بیان احساسات.!
مردی سوار بر اسب سپید وارد میشود و طبق معمول همیشه تمام بازیگران و البته که مخاطب هایش را متحول میکند و پشت به دوربین در وسط قاب، در انتها از فیلم خارج میشود و البته که چقدر حق به جانب و پیروز است.
البته نه از جایی میآید و نه به جایی میرود.
وقتش آزاد است. خودش هم آزاد است.
دغدغه ای ندارد ولی دغدغه میشود.!
یک مرد ایرانی به شدت آرام (جان وین شهر پاریس!) که از گذشته ی نداشته در قصه، وارد میشود و تمام شهر را در دست میگیرد.
زن و بچه هایی گیج و دم دستی که هیچ پرداختی ندارند، در آن میان ول شده و از طرفی به طرفی دیگر حرکت میکنند.
(حتی اگر از آن دو بچه، هر کدام حذف شوند هیچ تاثیری در روند داستان ایجاد نمیکنند.)
زن فرانسوی که معلوم نیست زندگی اش بر چه پایه ای قرار دارد و پیش میرود.
صرفا سیگار میشکد و از دیالوگ فرار میکند.
جیغ میزند و دست و پا، که شوالیه ما ماشالا خوب از پسش بر می آید و کنترلش میکند.
در جمله ها که گویا مادر است، اما نه زندگی میفهمد و نه مادری، عشق اش هم در لابه لای سیگارش دود میشود و جهت نمیگیرد.
کمی بازی میکند و هیچ حس فرزند داری در آن دیده نمیشود.
نگران نمیشود و بچه هارا بیشتر اسباب بازی در نظر میگیرد تا این که به آن ها هم جانی بدهد.
سپس مردی شکست خورده با ارایشی کثیف، که باخت اش از پیش تایین شده، و البته که او هیچ حق و حقوقی در این داستان ندارد.
شعار هایی هم که میدهد معلوم نمیکند که چه موضعی دارد و گاهی از داستان جا میماند.
حرف هایش یکدیگر را نقض میکنند،
در جایی که به زن سابق اش اشاره میکند، حس اش گیج است و صرفا در کلمات، در حالی که از آن گذشته طلبکار است و با رابطه ای جدید قصد انتقام و نه صرفاً یک زندگی تازه را دارد.
صرفاً قرار داده شده است که توسط شوالیه سفید ایرانی مغلوب شود.
او هم زمانی ندارد و نه زندگی و نه حتی زنی
زنش گاهی از پس دیالوگ ها به فیلم سَرَک میکشد.
ولی در نهایت در دیالوگ ها حل میشود و در اخر هم اقای کارگردان او را به تیتراژ تبدیل میکند.
هیچ خط صافی در قصه وجود ندارد که بشود به آن اعتماد کرد و کمی وارد داستان شد.
نه صرفاً گذشته، بلکه همین وقایع که در حال اتفاق می افتد هم گنگ و روی هوا است.
نه فرانسه ای وجود دارد و نه ایرانی، اللخصوص آن کلیشه ی قدیمی کافه ای که توسط یک ایرانی اداره میشود، و نقش سفارت را بازی میکند و گویا امن ترین و آرام بخش ترین قسمت زمین فرانسه است.
نه حتی ذره ای اضطراب نمیتواند به آن جا وارد شود.
حال این کافه و شهریار اش چقدر از ایران و ایرانی به دور اند و فارسی حرف زدنشان هم زنگ تفریح فیلم میشود که سعی میکند گاه گاهی به مخاطب این حس را بدهد که: آهای این فیلم توسط یک کارگردان ایرانی ساخته شده است.
در نهایت سردرگمی،،، فیلمساز یکدفعه دوربینش را هم روی دست میبرد که گویا امضاء خودش را بر فیلم بزند و پس از آن، هر چه بادا باد...
صحنه هایش هم که چنان قدرتمند و پر هستند که جای تنفس هم برای مخاطب نگذاشته اند.
تدوینش هم گند کارگردان را جمع نمیکند.(هیچ یک از آن نماهای خراب و بی معنی)
در نهایت اثری شل و بی دست و پا، بدون هیچ حس ایرانی و یا حتی فرانسوی!!!
خیانت های فیلم هم جهت خاصی ندارند(نه ایرانی و نه به شیوه اروپایی!)
ودر پایان نهایت میماند و پوچی و مرگ و مرگ...
و چقدر هم این مرگ تدریجی و خراب است
و چقدر خراب...
منتقد: کیان زندی
نمره ازریابی: صفر از ده
فیلمی به اصطلاح دو رگه و ایرانی فرانسوی، که نه ایرانی دارد نه فرانسوی...!!!
حتی کمی شعور زندگی هم درش وجود ندارد
و البته که سردرگم در بیان احساسات.!
مردی سوار بر اسب سپید وارد میشود و طبق معمول همیشه تمام بازیگران و البته که مخاطب هایش را متحول میکند و پشت به دوربین در وسط قاب، در انتها از فیلم خارج میشود و البته که چقدر حق به جانب و پیروز است.
البته نه از جایی میآید و نه به جایی میرود.
وقتش آزاد است. خودش هم آزاد است.
دغدغه ای ندارد ولی دغدغه میشود.!
یک مرد ایرانی به شدت آرام (جان وین شهر پاریس!) که از گذشته ی نداشته در قصه، وارد میشود و تمام شهر را در دست میگیرد.
زن و بچه هایی گیج و دم دستی که هیچ پرداختی ندارند، در آن میان ول شده و از طرفی به طرفی دیگر حرکت میکنند.
(حتی اگر از آن دو بچه، هر کدام حذف شوند هیچ تاثیری در روند داستان ایجاد نمیکنند.)
زن فرانسوی که معلوم نیست زندگی اش بر چه پایه ای قرار دارد و پیش میرود.
صرفا سیگار میشکد و از دیالوگ فرار میکند.
جیغ میزند و دست و پا، که شوالیه ما ماشالا خوب از پسش بر می آید و کنترلش میکند.
در جمله ها که گویا مادر است، اما نه زندگی میفهمد و نه مادری، عشق اش هم در لابه لای سیگارش دود میشود و جهت نمیگیرد.
کمی بازی میکند و هیچ حس فرزند داری در آن دیده نمیشود.
نگران نمیشود و بچه هارا بیشتر اسباب بازی در نظر میگیرد تا این که به آن ها هم جانی بدهد.
سپس مردی شکست خورده با ارایشی کثیف، که باخت اش از پیش تایین شده، و البته که او هیچ حق و حقوقی در این داستان ندارد.
شعار هایی هم که میدهد معلوم نمیکند که چه موضعی دارد و گاهی از داستان جا میماند.
حرف هایش یکدیگر را نقض میکنند،
در جایی که به زن سابق اش اشاره میکند، حس اش گیج است و صرفا در کلمات، در حالی که از آن گذشته طلبکار است و با رابطه ای جدید قصد انتقام و نه صرفاً یک زندگی تازه را دارد.
صرفاً قرار داده شده است که توسط شوالیه سفید ایرانی مغلوب شود.
او هم زمانی ندارد و نه زندگی و نه حتی زنی
زنش گاهی از پس دیالوگ ها به فیلم سَرَک میکشد.
ولی در نهایت در دیالوگ ها حل میشود و در اخر هم اقای کارگردان او را به تیتراژ تبدیل میکند.
هیچ خط صافی در قصه وجود ندارد که بشود به آن اعتماد کرد و کمی وارد داستان شد.
نه صرفاً گذشته، بلکه همین وقایع که در حال اتفاق می افتد هم گنگ و روی هوا است.
نه فرانسه ای وجود دارد و نه ایرانی، اللخصوص آن کلیشه ی قدیمی کافه ای که توسط یک ایرانی اداره میشود، و نقش سفارت را بازی میکند و گویا امن ترین و آرام بخش ترین قسمت زمین فرانسه است.
نه حتی ذره ای اضطراب نمیتواند به آن جا وارد شود.
حال این کافه و شهریار اش چقدر از ایران و ایرانی به دور اند و فارسی حرف زدنشان هم زنگ تفریح فیلم میشود که سعی میکند گاه گاهی به مخاطب این حس را بدهد که: آهای این فیلم توسط یک کارگردان ایرانی ساخته شده است.
در نهایت سردرگمی،،، فیلمساز یکدفعه دوربینش را هم روی دست میبرد که گویا امضاء خودش را بر فیلم بزند و پس از آن، هر چه بادا باد...
صحنه هایش هم که چنان قدرتمند و پر هستند که جای تنفس هم برای مخاطب نگذاشته اند.
تدوینش هم گند کارگردان را جمع نمیکند.(هیچ یک از آن نماهای خراب و بی معنی)
در نهایت اثری شل و بی دست و پا، بدون هیچ حس ایرانی و یا حتی فرانسوی!!!
خیانت های فیلم هم جهت خاصی ندارند(نه ایرانی و نه به شیوه اروپایی!)
ودر پایان نهایت میماند و پوچی و مرگ و مرگ...
و چقدر هم این مرگ تدریجی و خراب است
و چقدر خراب...
منتقد: کیان زندی
نمره ازریابی: صفر از ده