نقد فیلم سانجورو 1962
به نام خالق اسکورسیزی
تنها یک سامورایی
باری دیگر مواجه میشویم با یکی از اقتباس های زیبای سینمایی که البته تنها کوروساوا میتواند از پسش برآید.
در ابتدا داستان مارا با یک دسیسه چینی در برابر یک شخصیت دولتی قرار میدهد، داستانی که به شدت تکراری است اما ناگهان صدای "توشیرو میفونه" همه چیز را تغییر میدهد. و ناگهان از دل تاریکی برمی آید و کنترل همه چیز را در دست میگیرد.
او یک سامورایی زرنگ و کاربلد است که سعی دارد در مسیر زندگی اش به چند تن از افرار مورد ظلم قرار گرفته کمکی بکند. اما هیچگاه طالب جنگ و خونریزی نبوده و سعی میکند با شمیر در غلاف اش با دیگران درگیر شود.
خودش در این میان به شدت تند است و گاهی شوخ، که این طبع شوخ اش تمام آن چیزیست که هیچگاه داستان را خشک نمی کند.
در این میان با 9 مرد بی عرضه و عجول مواجه میشود که گویا او را یاد جوانی خودش می اندازند، آن 9 نفر هم تقریبا بلااستفاده در داستان باقی می مانند، انگار شاگردانی سرکش و مغرور هستند که در طول داستان رام توشیرو میفونه ی پخته میشوند. ولی مشکل اینجاست که در این میان سعی نمیکنند به شناختی از خود برسند و تا پایان هیچگاه یک حرف درست نمیزنند.
صورت مسعله ها را بیان میکنند و این معلم است که در نهایت مجبور است تمامشان را حل کند و البته گاهی مجبور میشود خراب کاری های آنها را بر خلاف میلش با خونریزی پاک کند.
این 9 نفر را میشود تنها در دو تن از آنها مشاهده کرد، یک شاگرد باهوش و حرف گوش کن، و در مقابل شاگردی عجول و شکاک به تمامی مساعل و عدم اعتماد کافی به استادش.
قدرت را همیشه در دست توشیرو میفونه میتوان حس کرد، او در تمام قاب بندی های ماهرانه ی کوروساوا، حرف اول را میزند در عین حال که هیچگاه درگیر ماجرا نمیشود ولیحرکتش در پس و پیش کادر به شدت مورد توجه قرار میگیرد و این که او زیاد به سخنان دیگران توججهی ندارد، و خودش را با اطراف، سرگرم میکند.
سامورایی قدرتمند ما هیپگاه در قاب ها اسیر نمیشود و در این میان اوست که در ها را باز میکند و نور و زندگی را به آن 9 نفر بازمیگرداند، در تاکید این موضوع عمه ی پیر داستان هم او را با یک صورت نورانی توصیف میکند.
در این میان کمی حس زندگی و خانواده هم وارد داستان میشود. یک عمه و یک دختر عمه، که نمیتوان آنان را از داستان حذف نمود زیرا گاهی بیشترین تاثیر را بر فضا میگذارند و میفونه که هیچ اهمیتی به آنان نمیدهد، ولی تمام تلاشش را برای نجات آنان میکند، گویی که آن پیر زنی که مدام نصیحتش میکند مانند مادر خودش است و گاهی از وجود آن پیرزن گله میکند.
ولی پس از این همه بودن میفونه در کنار آن 9 نفر، در نهایت این پیرزن اسم او را میپرسد، آنچنان که برای هیچ یک از این 9 نفر مهم نبوده که او کیست، آنها فقط به دنبال نجات زندگی خود و عمویشان(خزانه دار) هستند و شعور بودن در کنار میفونه را پیدا نمیکنند.
میفونه در عین حال که دنبال جنگ نیست، اما گاهی دنبال حریفی قدر برای خودش میگردد، حریفی که برای ما از ابتدای داستان تعریف میشود. میفونه تمام این سیر داستان را فقط برای او طی میکند، در واقع دو طرف جنگ خالی است، اما میفونه و "ناکادای" تمام این معنای وجودیت زندگی و مرگ در داستان هستند، و ما میدانیم که در نهایت یکی باید باقی بماند و در عین حال هیچ حسی به داستان خزانه دار و مباشر خاعن اش نمیدهیم.
ناکادای همان قدر زرنگ است ولی مشکل او این است که بر خلاف سانجورو همیشه به دنبال درگیری و کشتار است.
همین موضوع است که ضعف او را در برار سانجورو آشکار میکند.
اما میفونه و ناکادای آنچنان ماهرانه پرداخت میشوند که از طرفی دیگر بازیگران روی هوا می متنند و از طرفی دیگر هیچگاه ما را به طور قطع به طرف هیچکدام نمیکشاند. و پایان قابل حدسی برایمان باقی نمیگذارد!
آزار دیگری که به مخاطب وارد میشود تیز و در کنارش بی روح بودن فیلم است.
موسیقی و تدوین این حس را کمی نادیده گرفته اند ولی فیلمبرداری و کارگردانی خوب آنها را خنثی میکند.
کوروساوا گاهی زندگی را در آن گلبرگ های سفید نشان میدهد و چقدر تصویر خوبی در دل فیلم و حتی در اوج نا امیدی در داستان برای همه قرار میدهد.
پس موفقیت آن 9 نفر، ما هیچگاه خوشحل نمیشویم و ناگهان در این بین متوجه نبود سانجورو میشویم. او بدون هیچ خواسته ای و دقبقاً همان طور که واضح بود بدون هیچ ندایی میرود، رفتنش اما آن نهایتی را می سازد که ما منتظرش بودیم.
او در مقابل ناکادای قرار میگرد و با پس زمینه ای زیبا از آن 9 نفر تماشاچی که دقیقا حکم بیننده های فیلم را دارند و دقیقا حسی به سانجورو دارند که او نباید برود.
سانجورو در لحظت پایانی هم سعی دارد از جنگ بپرهیزد، زیرا او هیچگاه بعد از کشتار هایش احساس پیروزی نداشته و همیشه سعی داشته بدون دست بردن به شمشیرش به جنگ خاتمه دهد.
اما ناگهان بعد از سکوتی سی ثانیه ای که فرصتی به ما میدهد یک مرور کلی بر فیلم داشته باشیم تا بتوانیم تصمیم بگیریم که طرف کدام یک را میگیریم، ناگهان همه چیز در یک ثانیه و فقط یک ثانیه پایان می یابد. پایانی که نشان دهنده ی تمام خونریزی های داخل فیلم بوده و تمام زندگی ها را در یک لحظه نابود میکند و اما سانجورویی که سعی داشت آن شخصیت خودش را که شمشیری بدون غلاف بود را در غلاف بگذارد و با زبان تند اش زندگی را بگذراند، دیگر همه چیزش در غلاف فرو میرود و حتی معلوم نیست که غلاف زندگی اش در نهایت مرگ چگونه پیش خواهد رفت.
یک جمله بی نظیر برای خاتمه تدریس به آن 9 نفر میگوید که از همان پیر زن شنیده بود، پیرزنی که هیچوقت به حرف هایش گوش نمیداد اما معلوم بود همیشه در ذهنش باقی مانده است.
اما باز هم به پیش میرود تا یک ماجرای دیگری برای گذران این غلاف مرگ خود در زندگی بیابد.
منتقد: کیان زندی
نمره ازیابی: 5/10