نقد فیلم عرق سرد 2018
به نام خالق اسکورسیزی
"زندگی سرد"
نمیشود از کنار اینچنین فیلم هایی به سادگی گذشت و بعد از تماشایشان آنها را از خاطر برد، اما وظیفه ی این دسته از فیلمها هم به شدت سنگین است و نباید در ساخت و پرداخت، شل گرفته شوند.
مسعله ساز و پر سر و صدا، این تمام آن چیزی است که در نهایت به آن میرسند، اما در سینما معلوم نیست تا چه حد موفق بوده اند.
یا باید برای عوام ساخته شود و تاثیر گذار یا تنها برای آنان که این سری موضوعات را از قبل میدانستند و برای همین موضوع به تماشای فیلم می آیند.
عرق سرد فیلمی است که برای دسته ی دوم ساخته شده و صرفا بجز آنان که با این گونه مساعل درگیر بوده اند، قرار نیست شخص دیگری را درگیر خودش بکند.
حرف اش تا حدی درست است و رخدادی که بحرحال پیش آمده ولی در سینمایش به شدت ضعیف عمل میکند و گاهی هم اسیر کمدی میشود، در حالی که میداند اگر این رویه را پیش نبرد، امکان جذب مخاطبش افت میکند و راهی برای بیان قصه اش پیدا نمیکند. در نهایت میشود یک فیلم بد که هر دو هدفش را (بیان قصه و جذب مخاطب) زمین میزند ولی کمی قابل ارفاق است.
حال وارد فیلم میشویم، از همان سکانس ابتدا کمی طنز در فیلم گنجانده شده که معلوم نیست از کجا می آید و چگونه به اجرا در می آید و این که چگونه همه چیز را از همان ابتدا مسخره جلوه میدهد.
باران کوثری را داریم که گویا یک بازیکن فوتسال و کاپیتان تیم ملی بانوان کشور است، از طرفی به شدت مغرور است و کمی ادعای قدرت و برتری را دارد گاهی هم به مرز شعار نزدیک میشود، او قرار است شخصیت اصلی باشد، که درست و حسابی شخصیت نمیشود، و زندگی اش روی هوا میماند.
او از همان ابتدا سعی میکند از زنان دفاع کند، اما دفاعی وجود ندارد و نه زنان!
او فقط از خودش دفاع میکند و دیگرانی برایش وجود ندارد، حتی در سکانس سوم فیلم که بجای این که تیم برایش مهم باشد نشان میدهد که چقدر خودش مهم است و نه دوستانی میشناسد و نه تیمی و نه کشوری.
شخصیت نشدن اش از همین چیز ها شروع میشود و تا انتها هم ادامه می یابد.
او حتی خانواده ای ندارد که هنگام مشکلات به آنها رجوع کند، و هیچ گذشته ای قرار نیست حتی در کلمات برای خودش و زندگی اش ایجاد کند.
اما به دنبال همین زندگی، یک شوهر دارد که یکسال است او را ندیده و رابطه اش مشخص نیست. نه یک سالی که ندیده و نه عشق شوهرش، هیچکدام ساخته و پرداخت نمیشوند.
شوهرش (امیر جدیدی) یک تیپ مبتذل و به شدت مسخره است که با چنان وضعی وارد فیلم میشود، که خیلی بالاتر از این حرفا نششان میدهد، در حالی که با اولین نمایش مسخره اش در تلویزیون، تمام مخاطبان زیر خنده میزنند!
مثلا یک مجری تلویزیون است که لوده بازی های زیادی هم در می آورد که معلوم نیست چرا این کارها را میکند(و همان حرکت ابتدای فیلمش با ضربات ماشین هم مشخص نمیشود، آیا راننده این ماشین با این وضعیت همین فرد لوده است؟)
انگار تنها به این دلیل در فیلم وجود دارد که باعث لبخند مخاطب شود و کمی هم از رفتن حوصله جلوگیری کند.
او معلوم نیست چه عشقی دارد و چه نوع زندگی! (کاری به این نداریم که او هم از نعمت خانواده محروم است).
او فقط پولدار است و روابط زیادی در سیاست دارد و معلوم نمیشود دقیقا چگونه؟
عشقی ندارد و زنش برایش مهم نیست، و تنها به فکر خراب کردن یک انسان است، و خاستگاه ادامه ی زندگی اش هم نیست، بلکه به فکر حال لحظه ای خودش است.
از آن اداهای به اصطلاح سکسی در خانه اش معلوم است زندگی ندارد و نمیفهممد.
و از آن قلیان دراز(!) که از کادر بیرون میزند و ایستادنش در پشت باران کوثری، همه چیز در همین لحظه قرار است خلاصه شود.
حال مشکل اساسی اینجاست که به دلیل محدودیت سینمای ایران این صحنه کات میخورد به لحظه مسواک زدن باران کوثری در دستشویی و نگاه اش در آن آینه شکسته، که سعی دارد با این مسواک زدن طی شدن ساعت هایی در آن خانه را خلاصه شده به مخاطب نشان دهد.
سعی دارد یک حس فمینیستی سالم را نشان دهد که کاملا نمیتواند.
باران کوثری طی این یک سالی که از شوهرش جدا بوده، با دوستش در خانه ای مجردی زندگی میکرده است، که سعی دارد با آن خط روی ابروی راست اش( در نماهای کلوز) نشان دهد که در نبود شوهرش توانسته جایگزینی برای خودش پیدا کند که در واقع این جایگزین در فیلم تعریف مشخصی پیدا نمیکند.
او هم کتاسفانه خانواده ندارد و حتی بازیکن هم نیست، او فقط یک پارتنر برای باران کوثری است که در کنار او قاب را پر میکند و گاهی هم دیالوگی را میگوید.
اما یک حرکت عجیب دارد، زمانی که کادر ماشین را بسته است و او پیاده میشود و ناگهان بوسه ای وارد ماشین میشود! این لحظه به قدری روی هوا میماند که تمام حس فیلم را زیر سوال میرد و این لحظه هم همانند همان مسواک زدن است که به دلیل محدویت سینمای ایران قرار است همه چیز در همان بوسه خلاصه شود...!
ایران هم اما در این فیلم ساخته نمیشود، تیم ملی وجود ندارد و نه معلوم است تکلیف مربی اش چیست.
سحر دولتشاهی تیپ زنان محجبه را دارد که با دیالوگ هایش آنان را مسخره میکند و معلوم است این ها تمامش ادا است و او نمیداند در حال بازی کردن چه نقشی است و حتی بیشتر از امیر جدیدی حس کمدی را قرار است به فیلم وارد کند.
این نماینده ها از هر قشری در فیلم در نمی آیند و تعریفی هم ندارد و نه حتی آن مسعول فدراسیون تیم ملی که که همش استرس دارد و همش نگران است که نکند اتفاقی برای لکه دار شدن فدراسیون بیافتد و جایگاهش را از دست بدهد.
یک وکیل (که از قضا او هم وجه طنز زیادی دارد) وارد فیلم میشود که با شعار هایش نشان دهد که چقدر فضای مجازی و هشتگ هایش کثیف اند و قرار نیست کاری بکنند( این را همه میدانند که آن اتفاقات در فضایی مجازی بازی است ولی این اجرا در چنین فیلمی واقعا لازم نیست و بیشتر به آن ضربه میزند).
او با شبکه CNN هم مصاحبه میکند و او نماد همان فمینیست های افراطی و گیج است که نمیداند دارد از چه کسی دفاع میکند و خواسته اش چیست.
در واقع همه در این داستان به فکر خودشان هستند (خودی که وجود ندارد و ساخته نمیشود) و کسی قرار نیست به خاطر کسی فداکاری کند و حداقل برای همان ایرانش که جایگاهی برایش قاعل نمیشوند و آن را هم به شدت مسخره میکنند.
در لحظاتی فیلم قصد دارد به اقتضای پیشرفت سینمای ایران، یک سری کلمات را در فیلمش جای بدهد که تا قبل از آن در فیلمی وجود نداشته، جملاتی مانند: این فوتبال تو "نمود" مارو! که باز هم از طرف مرد فیلم گفته میشود و قرار است جدی گرفته نشود دیگر، چون او از ابتدا لوده بوده و دیالوگ هایش روی هوا.
یک وجه تقریبا کنترل شده در فیلم وجود دارد که فیلمبرداری اش است.
دوربین مرتب و منظم و جایگاهش را میشناسد، همانند پلان سکانس در دادگاه که دوربین با لرزش کمی و یک مقدار کجی زاویه، بدون هیچ ادا، خیلی سالم فضا را نشان میدهد.(جدای از بازی هایی که در دادگاه درست نیستند).
و در جایی کارگردان با این فیلمبرداری سعی میکند ضعف بازیگر و ضعف خودش را بچوشاند: مثل سکانس سالن فوتسال که در اوج محدودیت بازیگران و نوع نشان دادن زنان در حال دویدن، مدام کات های اینسرتی میزند و در پایین باقی میماند.
یک مورد که خیلی به چشم میاید، رن سبز کاراکتر اصلی فیلم است.
حال او با این رنگ سبز چقدر درآمده و میتواند از پسش برآید.(رنگ سبز نباید به کاراکتر بنشیند، بلکه کاراکتر باید رنگ سبز را نشان دهد)
معمولا سبز نشانه ی پشت کار و استقامت، قدرت و اراده، غرور و بلند پروازی است.
حال این نیمه شخصیت زن داستان چگونه میتواند این همه را در خودش نشان بدهد.؟
در قسمت هایی مانند رها نکردن فوتبال، نشان داده میشود که بعد از طرد شدن از فدراسیون، در شبی به بازی کردن با مردان میپردازد، در حالی که از عمق شکست خورده است ولی نمیخواهد تسلیم شود.(غرورش را هم به شدت حفظ میکند.)
این مواردش در می آید، تا جایی که به مشکل اصلی یعنی قدرت و اراده برمیخوریم.
او نه قدرتی دارد و نه اراده ای، او قدرت را در این میداند که تنها خودش پیروز شود و قدرت این را ندارد که از یک بازی دست بکشد، بلند پروازی اشهم در حد رفتن از ایران میماند و در نهایت به همان هم نمیرسد.
قدرتش این میشود که در انتهای فیلم به برنامه شوهرش در پخش زنده زنگ میزند و او را جلوی همه سعی دارد خراب کند. (این که نه قدرت است نه شعور، و نه حمایت از زنان!)
حال جای مسخره اینجاست که در این دوره دیگر همه میدانند که همچین تماس هایی آن قدر به مدت طولانی پخش نمیشود و سریعا ارتباط قطع میشود، در حالی که در فیلم تا جمله های زن تمام نشود ارتباط هم قطع نمیشود.
بجز این یک مشکل، در جای دیگری هم که مرد برگه ی دولتی را بعد از دادگاه پاره میکند هم روی هواست و باز هم مردم میدانند که با پاره کردن سند دولتی نمیشود آن را از بین برد آن هم در قرن بیست و یک!!!
میرسیم به فمینیستی نشدن فیلم، این موضوع که نساخته میزند خراب میکند باز هم نمایان میشود.
زنان و حتی زن، ساخته نمیشود، مرد و مردانی هم وجود ندارند، در حالی که مدام باید این مرد در فیلم ضربه بخورد و یک هیولا نشان داده شود و زن به شدت مظلوم و بی گناه، که گویا این زن بیگناه خودش این زندگی را کنار زده و خواستار جدا زندگی کردن از همسرش بوده، که این موضوع در فیلم آنچنان نمایان نمیشود و به سرعت فراموش میشود و در حالی که او همچنان ضربه خورده باید باقی بماند.
در نهایت نه عرقی وجود دارد و نه سرمایی، چند زندگی نصفه و نیمه ی سرد و یک لبخند رضایت از باران کوثری که مثلا انتقامش را در جلوی دید مردم گرفته است و در همین حین به بد بودن فضای مجازی و ویدیو هایی که در آنجا میگذاشت هم اشاره کرد.
این فیلم اما خوب میتواند مخاطب را به اسم یک اتفاق واقعی و پیش آمده گول بزند و با استفاده از طنز مورد نیاز مردم ایران، آنان را در عمق فاجعه رها کند.
مخاطب بعد از اتمام فیلم چیز هایی که یادش میماند مه آن مظلومیت زن است ونه آن طنز هایش حتی، مخاطب آن رفتار های نیمه جنسی را بخاطر می آورد و کمی هم از خندیدن هایش در طول زمان فیلم که نمیدانست حتی به چگونه داستانی دارد میخندد.
همه چیز سرد بود و سرد باقی میاند.
باران کوثری با همان رنگ سبز تغییر ناپذیرش تا انتها در تاریکی باقی میماند و نه نیازی ایجاد میکند و نه رفتاری...)اما جدای از فیلمنامه ی خراب میشود یک بازی درست و حسابی را در باران کوثری مشاهده کرد.)
منتقد: کیان زندی
نمره ارزشیابی: 1/10