نقد سریال دخترک طبل زن
به نام خالق اسکورسیزی
«دخترک طبلزن» سریالی کوچک اما با حرفهای زیاد به کارگردانی «پارک چانووک» کرهای که توسط سهگانه انتقامش شهرت جهانی دارد و حالا قصد دارد در خارج از خاک و فرم خودش دست به کار شود. این سریال بر مبنای رمانی از «جان لوکاره» ساخته شده است و قرار است سرگذشت یک بازیگر زن بریتانیایی را روایت کند.
داستان با یک انفجار شروع میشود و در ادامه قرار است این دختر خیلی آرام به داستان ورود پیدا کند و درگیریهایش آغاز شوند. به موازات این شخصیت زن، مخاطب به جنگ بین اسرائیل و فلسطین و جنجالهای آن بر میخورد. سازمان جاسوسی اسرائیل(موساد) دست به کار میشود و برای نفوذ به داخل باند طرف مقابل، تصمیم میگیرد از یک دختر رهاشده در تئاتر کمک بگیرد. آنها این دختر بریتانیایی را به طرزی باورنکردنی و رمانتیک وارد این کنش میکنند و بعد از یادگیری آموزشهایی وارد تشکیلات میشود. در این سریال تشکیلات، شبکهای تروریستی مخوف است و پایان قصه با موفقیت موساد، همراه خواهد بود و البته در مسیر این روایت، با چاشنی سرگرمی، ایدئولوژیهای تشکیل یک استیت صهیونیستی هم به مخاطب ارائه میشود.
سریال از همان ابتدا فقط قصد دارد هزاران سوال مطرح کند که مبادا مخاطب را به خاطر عدم وجود داستان و تعلیق از دست بدهد.
همه چیز با یک انفجار شروع میشود که در آن بچهای که مشغول بازی کردن است، کشته میشود و از این طریق قرار است حس نفرت را از همان ابتدا در ذهن مخاطب شکل دهد و به سرعت سوگیری خودش را لو میدهد و مخاطب را در تعلیقی سادهانگارانه راجعبه یک انتقام از بمبگذار قرار میدهد. در ادامه دختر قصه به آرامی وارد میشود و چالشهای قصه شکل میگیرد. شخصیتی که برای دختر قهرمان قصه شکل میگیرد همراه با تناقضات بسیاری است، دختری که قبول میکند برای نجات دنیا از انگلستان دست بکشد و برای موساد کار کند و از شانس خوب جاسوسان موساد، بدون هیچگونه چشمداشتی، قبول میکند که یک نفوذی باشد. او نه اسرائیلیها را میشناسد و نه فلسطینیها را؛ پس سوژه خوبی برای بیطرف جلوه کردن به نظر میرسد. از آنجا که این شخصیت در کانون قصه قرار دارد و همذاتپنداری بیشتری را در مخاطب برمیانگیزد، این سیر به سمت تنفر از فلسطینیها با نقطه شروعی در ژست بیطرفانه، کمک میکند که مخاطب تصور کند نتیجهگیری نهایی کار، حقیقتی است که به صورت منطقی و بدون سوگیری به دست آمده است.
اما تیمی که قرار است این دختر را آموزش دهد و وارد تشکیلات تروریستی کند و جلوی بمبگذار بزرگ را بگیرد، چگونه این کار را انجام میدهد و اساسا کیفیت خود این تشکیلات به چه شکل است؟
در واقع تیمی در کار نیست و فقط گاهی دوربین از روی اجبار کمی آنها را نشان میدهد.
تیم، خلاصه میشود در یک فرد خوشتیپ که همه چیز را میگرداند اما فرمانده نیست.
این فرد وظیفه دارد با درگیر کردن احساسات دخترک، او را وادار به پذیرش نقش جدیدش بکند. دختر بهشدت شیفته این فرد میشود و چشمش را به همه چیز میبندد و معلوم است در انتهای این ماجرا، منتظر عشقی واقعی از طرف پسر خوشتیپ است.
او نقش جاسوسی را نه برای هیچ جبههای، بلکه برای این پسر جذاب و مطابق با معیارهایش قبول میکند و به سرعت همه چیز را میآموزد.
به دلیل قصه ضعیف و اینکه پرداخت داستانی قابل توجهی برای این مرد جذاب صورت نگرفته، این پسر مجبور است معمولا کمحرف باشد ولی در عین حال باهوش و با سرعت عمل بالا رفتار میکند. او مخاطب را در جبهه اسرائیل حفظ میکند و اینگونه میشود که باقی اعضای تیم از یاد میروند و فقط عامل پرکردن قابهای ضعیف کارگردان میشوند.
البته یک شخصیت قوی در این میان هست که مربوط میشود به تجهیزات جاسوسی اسرائیل که پرداخت قویتری به نسبت سایر اجزای سریال دارد و با دقت نمایش داده میشود. پرداخت مهم بعدی هم به یک تندیس در مونیخ مربوط میشود که به المپیک سال 72 و ماجرای گروگانگیری 11 ورزشکار اسرائیلی توسط فلسطینیان و در نهایت کشتار آنها اشاره دارد. نقش این تندیس سنگی آن است که اگر زمانی مخاطب دلش برای فلسطینیها سوخت، فورا چنین ماجرایی را به یاد بیاورد کند.
شخصیت اسرائیلیها اما جالب است، آنها تحریک نمیشوند و دنبال هوس خود نیستند. پس این پسر جذاب هم نباید به صورت جدی هیچگونه احساسی به دختر بازیگر نشان دهد. بدون پرداختترین شخصیتهای مطلق به فلسطینیها باز میگردد. نه هیچ رابطهای بین آنها شکل میگیرد، نه حتی یک نام و نشان کامل دارند. آنها مردمانی بیاحساس و جنگطلب و گاهی هم با شعارهای فریبنده هستند که به رهبری یک بمبگذار کنترل میشوند.
بمبگذار داستان هم مردی است که تا انتها دیده نمیشود و تنها یک برادر از او معرفی میشود که در اسارت جاسوسان موساد بهسر میبرد. در قصه یک برادر کوچکتر و البته ابله در بین فلسطینیها قرار داده است که خودش را قربانی میکند تا بتواند به رهبر گروه برسد، ولی با این حال یک خواهر تیز و زرنگ هم انتخاب شده تا بتواند نمادی از زن را در سیستم فلسطینیها به نمایش بگذارد. اما برای او هم هیچ کارکرد دراماتیکی در طول قصه تعریف نشده است. از کنار شخصیتهای بیروح فلسطینیها که میگذریم تا در قسمت آخر سریال، مخاطب در عطش دیدن برادر بزرگ و بمبساز اصلی باقی مانده و ناگهان او معرفی میشود؛ فردی با ریش و لحنی مودبانه و بدون هیچگونه پرخاش و سست ارادگی. اسم او از همان قسمت اول مدام در سریال تکرار شده و ناخواسته همه چیزش از قبل معرفی شده است.
او بر خلاف برادرش کمی بر هوسهای نفسانیاش کنترل دارد و مسلمانتر به نظر میرسد و به قدری قدرتمند ساخته شده که مخاطب انتظار هیچگونه واکنش جنسی را از او نداشته باشد که ناگهان او هم گمراه میشود و کار خودش را میکند. این لغزش و سستی که مهمترین شخصیت فلسطینی را بهشدت تخریب میکند، در مقابل پسرک خوشتیپ اسرائیلی و سوپرمن قصه قرار میگیرد که هیچگونه لغزشی از خودش بروز نمیدهد.
فرمانده فلسطینی، بعد از این لغزش، وجه تعلیقی خودش را از دست داده و باید آرامآرام داستان را ترک کند و چه کسی بهتر از سوپرمن میتواند با شلیک یک گلوله او را از بین ببرد.
یکی از موضوعات دیگری که در این فیلم بهشدت عذابآور به نظر میرسد، فقدان زمان و مکان تعریف شده است. مکانها یکی پس از دیگری نشان داده میشوند و مدام در حال انتقال افراد بین چند کشور مختلف هستیم؛ آلمان، اتریش، اسرائیل، لبنان، انگلستان و... .
هیچکدام هم معرفی نمیشوند و درنهایت همه در یک اتاق دور هم جمع میشوند. به دنبال مکان، زمان هم به هیچوجه ماهیتی ندارد و معلوم نیست مخاطب را در چه تاریخی رها کرده است.
در کل به نظر میرسد کارگردان این مینیسریال 6 قسمتی، خودش هم این داستان را جدی نگرفته و در حال بازیهای تکنیکی خودش و کسب تجربههای جدید است. چنین چیزی شائبه سفارشی بودن این فیلم و اینکه پارک جانووک، بدون اعتقاد قلبی کامل چنین فیلمی ساخته است را تقویت میکند.
در سال ۲۰۱۸ سینمای آمریکا فیلمهای متعددی را نمایش داد که در آنها متلکهایی گذرا به «اداره شدن هالیوود توسط یهودیها» انداخته میشد. چنین جملاتی معمولا از زبان شخصیتهای احمق و متوهم فیلم بیان میشد، به نحوی که بدون نیاز به پاسخ گرفتن از سمت شخصیت مقابل، باطل بودن آن مشخص باشد. اما چنانکه دیده میشود، بیربطترین شخصیتهای هنری نسبت به ماجرای اسرائیل و فلسطین، در اینباره فیلم میسازند و بهطور اتفاقی همهشان هم در این دعوا طرفدار اسرائیل هستند. اگر سریال پارک جانووک و امثال او از سر اعتقادات شخصیشان ساخته میشد، امکان داشت پذیرفتن اینکه تلقی «اداره هالیوود توسط یهودیها» توهم است، راحتتر باشد اما وقتی پول خرج میشود تا سریالی به نفع اسرائیل و علیه فلسطینیها ساخته شود، میتوان پرسید که این پول را چه کسی پرداخت میکند و آیا صاحبان همین پولها نیستند که سینمای آمریکا و صنعت سریالسازی آن را اداره میکنند؟
منتقد: کیان زندی
نمره ارزیابی: بی ارزش
برﺍﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ خاﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ “خوب” ﺑﺴﺎﺯ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ “ﺧﻮﺏ” ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ گذاشتی و ﺭﻓﺘﯽ
ﺩﺭ گﻨﺞ ﻗﻠﺒشﺎﻥ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ