نقد فیلم قصر شیرین
به نام خالق سرگرمی و هنر
پیشگفتار:
سخت است برای فیلمی که مرا به گریه وا داشته است نقدی منفی بنویسم.
اما گریه من در انتهای فیلم نه برای سیر داستان، بلکه از کنش همان لحظه بازیگران بر میآمد، که برای همان لحظه برایم بس بود.
خزنده...
قصر شیرین فیلمی کوچک و ساده است. اما آنقدر ساده که دیگر از فیلم شدنش فاصله میگرید. در واقع از قصه گویی در سینما فاصله میگیرد. هنگامی که از سینما دور میشود ارزش های انسانی کوچکش به آرامی فراموش میشوند.
فیلمساز نمیداند که برای ساخت فیلم "ساده"، باید از "پیچیدگی" های زیادی بگذرد.
در واقع سادگی ظاهری فیلم از پیچیدگی باطنی زیاد آن است که شکل میپذیرد. با مشخص نکردنِ عمدی جزئیات نمیتوان به سادگی مطلق رسید. همانگونه که هیچگونه ارزشی برای سینما در پی نداشته باشد.
فیلم از دقیقه 30 شروع میشود. یعنی آنکه پیش از این، تلاشی برای روایت قصه شکل نمیگیرد. یک سوم ابتدایی سعی بر پرداخت ماشینی قرمز رنگ و سپس خانواده ای از هم پاشیده را دارد. ماشین پرده برداری میشود و همان موقع است که پدر (حامد بهداد) سیگارش را روشن میکند(همان تک سیگاری که تا انتها میکشد و دیگر هیچگاه فرصتی برای نخ دوم نمییابد). دوربین بعد از پرده برداری به سرعت به داخل ماشین خیزش میبرد و از آنجا به تماشای رویدادهای در حال وقوع به تماشا مینشیند. عجیب است این کنش نابهنگام و حس شکن دوربین که توضیحی برایش نمیتوان یافت. سپس از این موقع است که دیگر نمیتوانیم حرکات دوربین را متوجه شویم. زیرا دوربین هر کاری که دلش بخواهد انجام میدهد. یعنی آنکه دوربین بی اجازه به حریم لاک پشت قرمز رنگ تجاوز میکند.
رنگ قرمز ماشین، ایجاد حس هایی را در بر دارد(لا اقل برای من، و ترجیح میدهم آن هار ا بیان کنم) از جمله: عشق، جنب و جوش، سفر، خشم، مدیریت و... . حال آنکه این ها تماما در قصه دیده میشود و رنگ قرمز را بیهوده باقی نمیگذارند. یعنی آن که «عشق» که شکل گیریاش از پس مرگ برای ما آغاز شده و قلبی برای فروش که برای ادامه زندگی باقی خانواده است. «جنب و جوش» کودکان. «سفر» که محوریت اصلی میشود با این که به ثمر نمیرسد. «خشم» هم که ویژگی شماره یک پدر جمع است. در نهایت تنها فردی که اضافی است و به آن رنگ قرمز ارتباطی ندارد، همان زن زیادی است که ساز و کارش مشخص نیست که اتفاقا وسیلهای است برای اثبات عشق پدر به مادر غایب که در نهایت با یک مینی بوس از قاب قصه جدا میشود. میتوان مستقیم به این سمت رفت که دلیل انتخاب رنگ قرمز برای کارگردان از روی علاقه و میل شخصی نبوده باشد. البته این رنگ را نیز نه از ابتدا بلکه توسط شیرین تغییر یافته است و تبدیل به قصر او شده است. قصری متحرک و خزنده که همیشه مرگ را به دنبال دارد.
دلیل آن که صفت خزنده را به ماشین ربط دادم این بود که به درستی نمیتاند راه برود و اگر در پمپ بنزین خاموش شود دیگر روشن نخواهد شد و از طرفی مدام به دلایل مختلف از حرکت بازمیایستد و برای حتی چند لحظه به استراحت میپردازد تا فیلمساز گرانقدر ما بتواند از او جدا شده و کمی به کاراکتر های حاضر در فیلمش بها دهد. انسان مسئلهای ثانوی است و اصل مطلب قصر خزنده یا شاید شیرین است.
قصرشیرین همان گونه که اشاره کردم ساده مینمایاند. سادگیاش نه از روی قصه بلکه از نپرداختن به قصه نشأت میگیرد. حذف نه از روی عمد، بلکه از روی نابلدی در بیان برمیآید که با نمونه هایی به آن ها اشاره خواهم کرد. یعنی آنکه پدر دغدغهی تعریف شده ای ندارد. در پی فرار از یک مکان است که نیم ساعت ابتدایی فیلم را با آنجا گذراندیم. از آن ناکجا آباد خارج شدیم اما به طرزی تحمیلی باری دیگر به آن بازگشتیم. یعنی آن که راه فراری وجود ندارد و تمامی درب ها به سوی مخاطب بسته شده و مخاطب در این گرد و خاکِ گاه آمیخته شده با باران، اسیر میشود. پدر پس از تمام این موارد در فیلم منفعل است. نه از روی خواستگاه فیلمنامهای و شخصیت داخل قاب او، بلکه از روی پرداخت ناقص که متاسفانه حتی به جایگاه اجتماعی ماشین شیرین هم نمیرسد.
و اما بعد...
کودکان داخل ماشین که ابدا ربطی به ساختار فیلم ندارد. یعنی آنکه دختر با تمام شیرین بودنش و تمام حس های دلانگیزی که به دنبال خود دارد، ربطی به آن محله و آن خانواده ندارد. اگر مکان زندگی همان بوده باشد که در ابتدا معرفی میشود پس دیگر نمیتوان کنش های این دخترک را به آن ربط داد. یعنی آن که نوع صحبت کردنش و سبک زندگی اش نه به پدر و نه حتی به برادر همسفر خودش هم نمیخورد. از هر سمتی که تصمیم بگیرید به آن نگاه کنید باز هم ساز کار مشخصی برای فیلم ایفا نمیکند. شاید صرفا بتوان او را به عنوان نسخه کوچک شدهی شیرین عنوان کرد بیش تر از این نمیرود. اما آبرنگ او که خزنده قصه است، میتواند به تکامل نماد های فیلم کمک بزرگی برساند.(نمیدانم لاک پشت نماد چیست ولی قطعا سعی بر کاربرد نمادگرایانه در این فیلم ایفا میکند.) کمک بزرگ آبرگ در آن قسمت تداعی میشود که محیط زندگی خانواده را بازگو کند. محیطی که زن و شوهر معین شده در آن را نمیتوانیم دریابیم که چیستند و کیستند؟ اگر خاله را به عمه و بلعکس تغییر دهیم آیا تغییری در روند قصه پردازی میتوان یافت؟ خیر. زیرا که ربطی به قصه ندارند و در حد اکسسوار صحنه نقش بازی میکنند.
در مقابل دخترک، برادش قرار دارد که سن بیشتری دارد و به شدت ربط زیادی به مکان وقوع و شرح قصه دارد. رفتار های او، نگاه هایش و طرز صحبت کردنش به هیچ وجه از حد بیرون نمیزند و مشخص است که در همان سطح خانواده توان زندگی و رفتار را دارد. در واقع تاثیر گذار ترین و گره ساز ترین شخص فیلم همین پسر بچه است که بالاترین جایگاه را در بین دیگر مسافران آن قصر قرمز که تا حدی شیرین است را به دوش میکشد.
همان پسری که اگر بار دوم به تماشای فیلم بنشینید و بدانید که او دایی هایش را از مکان حضورشان باخبر کرده است چقدر دچار عذاب میشوید. پسرک نقطه های زیادی در فیلم میگذارد. از جمله کنترل کردن خواهرش که تا حدی میتواند موفق باشد. سپس سیر نفرت به عشق را نسبت به پدر در راستای تکامل قرار میدهد. این سیر با همان گونه لاک پشتی فیلم پیشروی میکند یعنی آنکه در ابتدا تمایلی به سفر با پدر نداشت و در انتها با اشک هایش قاطعیت این تغییر درونی را به تصویر میکشد. همانگاه که به فکر پدر خود است و دیگر مسئله برایش حل شده است. یعنی حتی باز مخاطب نمیداند با چه رویهای طرف است. زیرا با آن تلنگر پسر بچه به پدرش در انتها، فرض بر آن میریم که در جریان داستان قتل توسط پدرش بوده. اما از طرفی هم میتوان اینگونه پنداشت که از سمت پاکی دل یک کودک اینگونه کنشی برمیآید.
(عجیب است، شارژ تبلتی که پسر بچه از آن استفاده میکند هیچگاه تمام نمیشود.!)
مسئله عشق از اساسی ترین و کلیدی ترین پایه فیلم است که قرار است این خانواده را به همراه قصر قرمزشان بر دوش بکشد. عشق و البته برای تکاملش، غیرت. غیرتی که یک دستی نمیزند، اما با یک دست میزند.بار عشق همیشه سنگین است و فیلمساز باید بداند که بر چه گونه داستانی آن را تزریق میکند. در این فیلم قطعا مادر تحمل این عشق را ندارد و حتی نمیتواند با دابسمش آن(عشق) را لحظه ای لمس بکند. اول آن که او که قلبش به فروش رفته و جایی برای حفظ غیرت پس از مرگ توسط پدر را ندارد. اما در مقابل عشق مادر نسبت به پدر هم در قهقرا دست و پا میزند. در قسمتی که متوجه میشویم که مادر در نبود پدر دروغ هایی به فرزندانش گفته تا آنها پدر را دوست داشته باشند. اما در دقایقی بعد متوجه آن میشویم که همان مادر جای پدر را لو داده و منجر شده که او به زندان برود.!
چه خبر است؟؟؟ این همه تناقض در تصویر و دیالوگ مگر میشود؟؟؟ حق با پدر است یا مادر؟؟؟ البته که مادر. زیرا او قصر دارد که البته کارخانه نیز است. اما پدر چه دارد... هیچ...
پدر مظلوم و بی سر و صدا حتی گذشته و حال هم ندارد. در حالی که قرار است در این جاده با یک لاک پشت مخاطب را به آینده ببرد. خنده دار است که بگوییم این فیلم مربوط به نسل آینده و نوع زندگانی آنها میشود!!!پدر عزیز هر جا که دلش بخواهد از گذشتهیِ گذشتهاش سخنی برمیآورد. در ابتدا که بر این موضوع ایرادی نمیوان وارد کرد. اما...
مسئله آن است که هیچ یک از این اطلاعات به اصطلاح قطه چکانی را به طور واضح بیان نمیکند. تمام گذشته به مانند کابوسی است که با صدای آرام بیان میشود. ترس فیلمساز از لو رفتن این اطلاعات است که آنها را در خفا سر و شکل میدهد. با این دیالوگ های قطره چکانی هر چیزی میسازد الا خانواده! یعنی آن که تنها چیزی که مسئله اش نبوده همین خانواده است. حتی نزدیک کودکان هم نمیشود چه برسد به این که مخاطب بر اساس دیالوگ ها عشق را در این خانواده به نقطهی باور خود برساند.
خط رفتاری شخصیت تبدیل به نقطه ضعف او در طول روایت داستان میشود و این موضوعی است که همگان را به تفکر فرو میبرد. اما نه تفکری که همراه پاسخی باشد. بلکه تفکری که از شدت کش دار بودنش مخاطب از خیر آن گذشت کند. این تفکر این است که چرا پدری که یک دستی نزد ولی با یک دست زد، در انتها به مانند یک کیسه بوکس و توپ برای دائی ها میشود که به این ور و آن ور پرتابش کنند. مگر نمیتوان از او انتظار داشت که واکنشی در برابر این کنش های وحشیانه دائی ها از خود برآورد.(به هیچ وجه هم کاری به دائی ها نداریم که ناشناساند و ارتباطی فیلم ندارد. صرفا با ماشین خود هم مسیر قصر شیرین شده اند و سر راه خود برای سرگرمی دستی بر پدر مهربان و مظلوم هم میکشید.). تصور بر آن میرود که این ها تماما دلایلی، برای کنش پسر بچه در ابتدا، در جهت ریختن سیگارها بر روی زمین، هنگام لو دادن پدر به پلیس و سپس به پشیمانی مطلع کردن دایی ها به مکان فعلیشان هستند. پدر شاید دایی ها را نمیزند به این دلیل که آنها برادر شیرین هستند. اما برای این عدم واکنش نسبت به دائی ها نیاز به معرفی کوتاهی (نه در حد معرفی فضای نیسم ساعته ابتدایی) از آنها به عمل آورد. لااقل اسمی... رسمی...
کات. کات. کات.
دوربین محترم آن میان گیر میکند و از دعوا به کودکان و از کودکان به دعوا پناه میبرد. فیلمساز در اصل سمت دایی ها را میگیرد که اتفاقا آنها را دوست ندشاته معرفی کند. یعنی آن که با قاب بندی دوربین بر روی دایی ها که یکی خودزنی میکند و دیگری سیگار میکشد از آنها حمایت زیادی میکند و مشخص است که دل خوشی از پدر قصه خودش ندارد. همانگونه که در انتهای فیلم، هنگامی که همهی تلاش های پدر رها شده است، با علاقهی کوچک پسرش روبرو میشود. با حرکت پسر به صندلیِ جلویِ قصرِ قرمزِ شیرین، خانواده شکسته شده کمی جان تازه میگیرد با اشک های کوچک پسر که بعد از پخش کردن دابسمش خود با مادرش ریخته میشود. بدون آنکه با همین آهستگی به انتها برساند، ناگهان برخوردی که در نهایت میدهد: روز از نو، روزی از نو...
پایان بندی:
همانگونه که در ابتدا گفتم قصر شیرین نتوانست فیلم کوچکی را بسازد. یعنی آن که برای کوچک بودن تلاش های بزرگی انجام نمیدهد. یک دنیای وحشی و رشوه بگیر، که در آن حتی یک باغدار هم انسان سالمی از آب در نمیآید.
قصر شیرین سر و ته، همان آبرنگ است. آبرنگی خزنده که با تمام ایستایی و کُند بودنش با هم از فیلم جلوتر است و مسابقه را میبرد. مسابقهای که پدر با آن هم سختی کشیدن و به انتها رسیدن سیگار بهمنش نمیتواند پیروز از آن خارج شود.
آبرنگ نیست که در خانه جا مانده. بلکه سیر نشدن فیلمساز از آن محیط با نیم ساعت معرفی است که به اجبار ما را به آن مکان بازمیگرداند(فیلمساز در مسابقه خود با آبرنگ، میبازد اما آنقدر زیرکانه برخورد میکند که متجه آن نشویم). ماهمگی محکومیم به زندگی نود دقیقهای داخل این فیلم که ممکن است مرا به ریختن اشک واداشته اما باز هم تکرار میکنم که این اشک به اصل فیلم ارتباطی ندارد و تنها از گذشته شخصی نویسنده برمیآید.
از قصر شیرین هیچ لذتی نبردم ولی برای یک بار دیدن از پیشنهاد آن امتناعی به خرج نمیدهم.
تک جمله برآیند: فیلم های جادهای دارای سیر مشخصی هستند که با جاده پیش روی میکنند. نه آنکه جاده بر آنها...
منتقد: کیان زندی
نمره ارزیابی: 0.5/4
همچنین میتواند سایر نقد ها نظر ها در وبسایت نقدزی مشاهده کنید.
www.naghdzee.ir