نقد فیلم جوجو خرگوش
به نام خالق سرگرمی
شرایطی را تصور کنید که در آن از فردی تنفر زیادی دارید و میخواهید سر به تن او نباشد. با این حال از آن پس در کنار هر فردی که مینشینید در مورد او سخن میگویید. این موضوع را بیان میکنید که تا چه حد از او تنفر داشته و تا جایی که میتوانید ویژگیهای منفی او را یادآور میشوید.
این وضعیت ادامه مییابد تا این که شما به هر فردی که برسید میگویید: «فلانی برایم ارزشی ندارد و هیچگونه اهمیتی به او نمیدهم. بلکه تمام اعمالش را نیز نفی میکنم.» به همین شکل تا سالها این سخنان تکرار میشود تا جایی که تمام اطرافیان شما متوجه میشوند که شما از فردی متنفر هستید و او را به طور کلی از زبان شما و منفیگوییهای شما تا حدی شیطانی شناختهاند.
حال شرایط دو مسئله را بهوجود میآورد. اول آن که آیا شما واقعا به فردی که اهمیت نمیدهید تا سالها باید برای دیگران از نکات منفیاش بگویید؟(آن هم از دیدگاه خود). دوم آن که دیگران با این تعاریف منفی به گونهای تحمیلی باید در شرایطی قرار بگیرد که به صورت یک طرفه از فردی متنفر شوند، درست تا همان حدی که شما از او متنفر هستید. در مورد ابتدایی نمیتوان دیگر این را ذکر نمود که شما اهمیتی به او ندادهاید و ارزشی برای افکارش نیز قائل نمیشوید. بلکه با تکرار مسئله در طی سالیان به مشخص شده است که او تا چه حد شما را مغلوب ساخته که نتوانید حتی لحظهای از فکرش بیرون آیید. و در مورد دوم نیز مخاطب شما اگر شعور کافی را در خود دارا باشد، لحظهای از شما میخواهد از منفیبافیهای مدام دستبرداشته و کمی بدون جهتگیری ماجرا را باز کنید. یا این که در نهایت سادهلوهی خود تمامی گفتههای شما را باور کرده و از آن پس آن فرد را از دیدگاه شما میبیند. در حالی که میتوانست با بررسی سالم مسئله به دیدگاه شخصی در این مورد دست پیدا کند. اما امان از دست انسانهای سادهلوهی که فرصتی برای بررسی موضوعت قرار نداده و هرآنچه که در مقابل آنها قرار دهید را به سرعت قبول میکنند.
اگر تا به این قسمت متن را پیشآمدهاید، پس قطعا سوالی در ذهنتان ایجاد دشه است که این داستان چه ارتباطی میان نقد فیلم «جوجو خرگوش» دارد؟ این مزخرفاتی که تا این جا نوشته شده است به چه دلیل است؟
الان میگوییم که این مزخرفات برای چه نوشته شدهاند.
همان شرایط بالا که توضیح داده شد را در نظر بگیرید، اما به مدت 70 سال! درست 70 سال، همان وضعیتی که دیگری اعلام کند که یک نفر تا چه حد پست بوده است. آن فرد پس از گذشت 70 سال گویا به این پی برده است که نمیتواند تاریخ را پاک کند. پس تنها راهی که باقی میماند این است که با ترفندهای بهروز شدهی خود برای افراد نادان روایتی بر ضد آن فرد به عمل بیاورد.
درست آن است که اگر شما بر حق باشید دیگر نیازی بر این موضوع ندارید که برای همگان از شدت هیولا بودن یک فرد جار بزنید و ثانیهای شیپور خود را بر زمین نگذارید. دراین میان، متاسفانه ممکن است افرادی نیز پیدا شوند که به تمامی این تبلیغات منفی که تنها بر ضد یک فرد در جهان گسترانده شده است، شک کند.! آن هنگام است که آن تبلیغاتچیها دیگر لو میروند و ممکن از شخصی در نقد آثار آنها این مسئله را برای اهل تفکر روشن گرداند.
عقدهی یهودیان همچنان پابرجا باقی مانده. هرچه بیشتر زمان میگذرد نیز این وضعیت برایشان سختتر شده و از طریق سینما- موسیقی- ادبیات و... باید بهگونهای تاریخ را به نفع خود به پایان برسانند. بهتر است که چشم انسانها به فیلمهای دستساز یهودیان باشد تا آن که چشمها حقیقتجویی را در مورد یهودیان پی بگیرد.
جوجو خرگوشِ یک نمایش عرسکی است که سعی دارد در مدیوم سینما جایی برای خود بیابد. این نمایش عروسکی از تمامی قوائد ساخت به درستی پیروی کرده است. بدین گونه که: در ابتدا مسئله را وارد دنیای کودک کرده، تخیل و طنز را به آن میافزاید و سپس دختری زیبا را که از بدو تولد مظلوم به دنیا آمده و تمام اعضای خانوادهاش را بر حسب اتفاق از دست داده است را در قاب میآورد.
یقیناً دنیای کودکانه را همگان میپسندند. چرا که خود را به جای آن کودک کم تجربه قرار میدهند و امیدوارند بتوانند تجربهی کودکی را باری دیگر برای خود رقم بزنند. تجربه در این ماجرا خطی برای خود نکشیده. مدام سعی دست به دامن ارجاعات خارج از اثر خود میگردد. در این جستجو فرصتی درست و حسابی برای روایت باقی نمیماند. روایت سردرگم است. روایت از خود بیانی ندارد بلکه از خود دنیایی نیز ندارد. جهان اثر کاملا کور است چرا که دود عقدهی سازندگانش در چشمانش رفته و سوزش، امانش را بریده است.
روایت از حد تمسخر زیاد و حد تخیلات سازنده دیگر نایی برای سخنگویی ندارد. به تصویر کشیدن پیشوا به آن صورتی که کاملا خارج از تصورات یک کودک است، تنها به دنبال توهین مستقیم میرود. گویا حقایق در مکانی دیگر وجود دارد. و دیگر بررسی مسئله قرار نمیگیرد بلکه اجبار قبول کردن است که جایش را پر کرده است. نتیجه برآمده چنین است که تنفر از شخص پیشوا الزامی است. هیچ فردی حق ندارد پیشوا را جدی گرفته و به دنبال بیانات او باشد.
نادانتر از سازندهای که نازیها را مشتی بیسواد در نظر میگیرد که کتابها را آتش میزنند و گردن یک خرگوش را با دست میشکنند، آن دسته هستند که این روایت را باور کرده و حزب نازی را چنین میپندارند. به صورتی که نه حزب مسئله است و نه جنگ. هیچیک وجود داخلی در اثر را دارا نیستند. آنچه که میدان جنگ است درون خانه پسرک شیرین نازیست میگذرد.
فرد یهودی باید دختر در نظر گرفته شود. چرا که هم زیبایی را در خود داشته باشد و هم بتواند به خوبی چهره یک ستمدیده را به خود بگیرد. پناه دهنده این دختر که مادری وطن فروش است نیز مظلوم است که به هنگام آویز شدن از طناب دار نازیسم را در هم بکوبد.
نازیسم اما از دیدگاه یک پسرک بیان میشود. او در ذهنش پیشوایی خیالی را دارد که ابدا ربطی به منطق روایی اثر نداشته و تفکرات آن خیال از ذهن کودک فراتر میرود. این پسر بچه ده ساله بیانگر نازیسم است که تنها باید ده سال داشته باشی تا بتوانی به پیشوا احترام بگذاری. در مقابل این پسرک دختری بالغتر قرار گرفته که به مانند کیسه بوکس هر کاری که از دستش بربیاید را بر او انجام دهد. حزب و پیشوا را به سخره بگیرد و این تقابل را در هنگام بازرسی سرویس گشتاپو، به دلسوزی بدل کند که در آن میان مخاطب چشمش به یک افسر خائن در اواخر سال 44 میلادی برخورد.
نکته بعدی، اصل تمامی فیلمهای امریکایی است که بر ضد نازیسم ساخته میشود و آن این است که همه آنها را احمق فرض کرده و عقاید آنها را به بازی میگیرد. در حالی که پیشوا هیچگاه نگفته است که یهودیان شاخ دارند و یا انسانهایی غیرعادی هستند. در حالی که بیان میکند آنان نیز مانند شما هستند. با این تفاوت که به عنوان مثال سالیان دور که یهودیان افرادی ضد دین به شمار میآمدند، به صورت مخفیانه و بدون نشانی از یهودیت وارد شهرها میشدند. در ابتدا اقتصاد آن شهر را به پایینترین حد ممکن رسانیده، سپس اکثر زمینها را میخریدند و بعد از آن با حیلهگری خود قیمتها را بالا برده تا خود را بتوانند به ثروتمندان یک شهر مبدل سازند. و به این زندگی انگل وار تا ابدیت ادامه میدهند و حتی امروزه بخاطر وجه بد نام «یهودی» خود را به نام «کلیمی» خوانده و همچنان توانستهاند با همان حیله بر دنیا حکمرانی کنند. که این حکمرانی امروزه با سینما به شکلی کاملا پرسود و زودباور به تکامل دست یافته است.
غیرانسانیترین عمل فیلم سواستفاده از نَفسِ عشق میباشد. این حالت وضعی را بهوجود میآورد که مخاطب را با مادر خائن سمپات کرده، سپس دختر مظلوم را با عقاید پسر یکی میکند و پسرک بدون آن که گفتههای پیشوا را به درستی بشناسد از آنها رویبرمیگرداند. چرا که متوجه میشود او خودکشی کرده است. در حالی که روایت نمیتواند از آن سن پیشتر برود، چرا که دیگر نیش دختر یهودی اثری نمیگذارد.
با تمام این روایات ضد نازیسم که تا پیش از شناخت کامل مسئله، به تخریب آن پیش میروند، هیچگاه نمیتوان یک حزب را از تاریخ پاک نمود. شیوه فیلمسازان امریکایی آن است که دوربین را در داخل شهر برلین برده و یا در آثاری دیگر دوربین به جبهه متنفین میرود تا از تلفات آنها و سختیهایی که میکشند گزارش دهد. در شهرهای المان نیز هیچ فردی به پیشوا احترام نمیگذاشته و همگی به دنبال یک جشن مرگ برای او بودهاند که با یک جیپ امریکایی که پرچم امریکا را حمل میکند نمایش داده شود. همان امریکایی که به هیچوجه جنگ طلب نیست و پس از آن جیپ هم بمب اتم خود را بر روی 120 هزار نفر از مردمان ژاپن نمی اندازد. چرا که امریکا به دنبال صلح است و تا ابد حامی آزادیخواهان جهان.
تا به حال مشاهده نکردهام که مسئله جنگجهانی دوم در مدیوم سینما به شکلی صحیح بررسی شود. تا آنجا که از دست لوبیچ برمیآمد همان تمسخر را به پیش میگرفت و پس از آن دیگران نیز به همان بیماری دچار گشتند و نازیسم را به هر شکلی که میتوانستند خرد کردند. چرا که تاریخ را در همان زمان از دست دادند. درد هولوکاست آنچنان فشاری بر یهودیان آورده که تا جان در بدن دارند، دست از ساخت فیلمهای ضد نازیسم برنداشته و خود را داخل جنگ نگاه داشتهاند. جنگی که دیگر خود آن را برپا میکنند.
نظیر فیلمهای سینمایی جنگجهانی از واقعیت برنمیخیزد. بلکه از تفکرات فیلمساز برآمده و جبهههای جنگی را به سلیقه خود تنظیم میکند. در این جبهههای جنگی متحدین همگی ضدانسان، کمعقل و اغلب آنها مشتی روانی هستند که دستهای به نام لشکر متحدین را تشکیل دادهاند. در مقابل افراد انسان دوست، با خانواده، باشعور انسانی فراطبیعی و افرادی که مدام اشک میریزند و به فکر نجات دنیا هستند نیز لشکریان متفقین را تشکیل دادهاند. آیا این فرمول پخت فیلمهای جنگجهانی تا ابد میتواند یک طرفه به قضاوت برود و به خاطر انتقام شخصی خود، دیگر انسانها را نیز به تفکری نادرست وادارد؟ این دخترکهایی که قرمز میپوشند و از پیامبر نیز معصومتر واقع میشوند، به راستی که بهترین ابزار برای فیلمسازان هالیوودی هستند که بتوانند لااقل با جامه سرخ دختران، ضربه را به همان نقطهای که در نظر دارد وارد سازد.
وجه کمدی در فیلم از لودگی ساخته نمیشود. کمدی اصیل سینما از پس جدیت ظهور میکند. در حالتی که فیلم جوجو خرگوشه، از حد عقده بی مرزی که در وجودش ساخته شدهاست دیگر توان نفس کشیدن برای فیلم را به جا نگذاشتهاست. اگر نماد خرگوش سفید را برای امریکاییها ندانید نیز بهتر از آنچه که در سرداشته توانسته است با فیلمش از حد موزیکال خود بهره کافی را ببرد. همچنان که با تفکرات افراطی خود از نظیر به دار کشیدن بیدلیل مردم در وسط خیابان و آن روایات یهودی که از پس یک خنجر جیبی درآمده و قصد دارد بر دنیای فمنیست زده بیرون قالب شود. دنیایی که در آن مردان از جمله سربازان حزب، پسر بچهها و خود پیشوا هیولا هستند و مادر زیبای پسرک و دختر یهودی و دیگر زنان همگی انسان هستند. که در کنار کوبش حزب نازیسم بتواند وجه فمنیستی خود را نیز به رخ بکشاند. همانگونه که پسرک حق ندارد بچهای داشته باشد و مادر از داستان ازدواج خود توانسته حضانت پسر را بر عهده بگیرد. از پس این حضانت بندکفشهای او مقدسترین نشان عالم میشود.
جمع بندی در پایان نمی توانم بیاورم. چرا که اطمینان دارم به همان گونه که فیلمساز از شدت نادان بودن این روایت را باور داشته و سپس دست به ساخت آن زده است، مردمانی نیز هستند که نادانتر از فیلمساز بزرگ، این روایت را با جان و دل باور کرده و به پیشوای کمدی در قاب تخیلات کودک، قاه قاه بخندند. اما بههرحال قدرت سینما به دست یهودیان است و آنان تعیین میکنند که ما چه ببنیم و بر چه باور داشته باشیم. تاریخ را آنان شکل میدهند. کتابها را کارگردان در فیلم به آتش میکشد. نه بعنوان یک نازیسم. چرا که نازیسم کتاب نمیسوزاند. اما به عنوان یک یهودی است که به دلیل ترس از تاریخ نگاشته شده در کتابها آنان را میسوزاند تا با تصاویر رنگی و مجذوب کننده خود را بر تخت حکومت صلحطلب دنیا بنشاند.
منتقد: کیان زندی
ارزیابی: بی ارزش