شاید منتقد...

سکوت

سکوت

شاید منتقد...

- کیان زندی:

+ نقد به مانند عکس است. و منتقد، عکاس

+ در عکاسی، تفاوتی نمیکند که سوژه دلنشین است یا عذاب آور، عکاس باید به درستی بتواند عکسی قابل تحمل برای مخاطب خود ثبت کند. که در نتیجه حس او را تحریک کرده و قاب لحظه را ماندگار کند.

+ نقد فیلم نیز باعث میشود آن فیلم در تاریخ ثبت شود و یا کنار زده شود. پس هر قابی(فیلم) لایق نقد نیست.

+ نقد نادرست، اگر مثبت باشد و یا منفی، به مانند عکسی بدون رعایت اصول عکاسی است که هم سوژه و هم عکاسش را قربانی میکند.

+ یک شات صحیح نقد، یک شات ماندگار زیستی است. در موازات یک سوژه عکاس که این نقش را ایفا می‌کند.

+ عکاس دید(فرم-زیست) منحصر به فرد خود را دارا است. منتقد نیز می‌بایست دید(قلم-لحن) خود را دارا باشد و قلابی نباشد.

+ عکس وظیفه دارد رازی داخل سوژه بیان کند.

+ عکس و نقد، هر دو پدیده‌ای دست دو هستند که وجودشان وابسته به امری دسته اول است.
اما با این وجود، توانائی آن را دارند که امر دست اول را به ثبت کرده و تاثیرگذاری آنها را افزایش یا کاهش دهند.
پس در واقع امر دسته اول نیازمند اینگونه ثبت شدگی در زمان است.

پیوندها

روایت فجر (شب دوم)

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۱۸ ق.ظ

به نام خالق سرگرمی



#روایت_فجر [شب دوم]

خوش‌ساخت
این کلمه‌ای بود که دیروز از زبان مخاطب فیلم «آن‌شب» شنیدم. به دنبال آن بودم که چگونه یک فیلم ‌می‌تواند به مخاطبش بگوید که خوش‌ساخت است.
روز دوم حاوی فیلم «درخت گردو» بود. درست هنگامی که به سینما رسیدم، صف بلندی را مشاهده کردم. در ابتدا گمان بردم که این صف ساعت پنج باشد. چرا‌که همچنان نیم ساعت با ساعت پنج فاصله بود. نزدیک‌‌تر رفتم و پرسیدم این صف چه فیلمی است؟ و آنها پاسخ دادند فیلم درخت گردو. به این فکر فرو رفتم که چگونه عده‌ای می‌توانند برای مشاهده یک فیلم سه ساعت تمام سرپا بیاستند؟ البته این امتیاز را دارند که در این مدت با یدکدیگر گفتگو کرده و خود را سرگرم کنند. به سمت سالن حرکت می‌کردم که همان مرد دیروزی را بر سر راه خود یافتم. پس از سلام از من نام نقاشی را پرسید که اثرش را در فیلم «آن‌شب» دیده بود. چند بار نام رنه مارگریت را برایش تکرار کردم. اینبار به نتیجه رسیده و توانستم خود را به صندلی قرمز رنگ برسانم.

«کشتارگاه» از آن فیلم‌های معیوب و خارج‌ از وضعیت جشنواره‌ای. سالن پر نشد. حتی نزدیک به پر شدن هم پیش نرفت. در بهترین‌حالت نیمی از صندلی‌هایش را نیز نتوانست به ثمر مخاطب بنشاند. با تعداد اندکی از مخاطبان مجبور به نمایش خود شد. این موضوع آزرده‌ام نمود که فیلمی دیگر برایش سه ساعت بر سر صف بیاستند و فیلمی اینچنین واقع شود. در صورتی که فیلم‌خوبی هم نباشد. اما شایسته‌ آن است که از نام بازیگر و کارگردانش نان نخورد و به تنهایی وارد میدان نبرد جشنواره شود. کشتارگاه بیشتر می‌توانست این انرژی خود را برای ساخت یک تبلیغ تلویزیونی به کار گیرد. مسئله‌اش که دلال‌های دلار هستند به کلی کور‌کورانه پیش می‌رود. حتی نمی‌شود قصه را از یک زاویه به خصوص روایت کرد چرا که ابتدا و انتها فردی که سوار ماشین شاسی بلند می‌شود قرار است منفی واقع شود و انسان‌های شریف را به راحتی به سمت تجارت کثیف خود بکشاند. فیلمساز تلاشی برای کثیف‌کاری در میان فیلم انجام نمی‌دهد. کاری که او می‌کند در بهترین حالت نمایش مکانی است که مردها در حال عربده زدن هستند و تعریفی از شرایط حاضر در آن قسمت وجود ندارد. بطوری که اگر سیر ده سال گذشته در ایران را به درستی به خاطر نیاورید، نمی‌توانید متوه موضوع اصلی سریال شوید. کشتارگاه اصلی و گاوبازی عملا برای فیلمساز نقش یک پوشش را دارد. این پوشش به دلال دلار منتقل نمی‌شود. چراکه دلال محترم نه دغدغه دارد و نه زندگی. آدم می‌کشد و فوتسال بازی می‌کند. به امید آن است که بتواند به سوی دلالی و تبدیل به تیپ منفی قصه بشود. مرگ و انتقام نیز از دیوار بالا می‌کشد. به طوری که سعی دارد در کنار نیسان کمی عشق بازی کند. دلبستگی وجود ندارد چرا که انسانی در شرف ساخت واقع نشده است. انسان‌ها همگی یا از طبقه فرودست هستند که با زیرپوش اخبار سیاسی تماشا کرده و آن را با صدای شکستن تخمه تحلیل می‌کند و یا افرادی هستند که کت‌وشلوار پوشیده و در پارکینگ طبقاتی با ماشین‌های شاسی‌بلندشان شروع به حرکت می‌کنند. این وضعیت بیشتر نوعی عقده‌گشایی را رواج می‌دهد تا این که مسئله را به ماهو مسئله بررسی نماید و حتی با خوش‌بینی بتواند آن را برای فردی که از همه‌چیز بی‌خبر است نیز بیان کند. حتی یک طرفه هم به قصه نمی‌رود. مجبور است لابلای اشک بازیگران خود ضعفش را بپوشاند و این مسئله را نیز نمی‌داند که بدون ساخت انسان نمی‌شود اشک او را ریخت.
تماشاگران اینبار یا کم بودند یا حرفی نمی‌زدند. چرا که نود دقیقه با سکوت را گذراندم و تنها دلیلی که مرا تا پایان فیلم نگاه داشت همین سکوت مخاطبان بود. درب فرار از سالن نزدیکم قرار داشت. به طرفش قدم برداشتم. عده‌ای زورزورکی شروع کردند به دست زدن. اما تعدادشان از ده تن تجاوز نمی‌کرد. در خارج سالن با جمعیت انبوهی که در صف درخت گردو ایستاده‌اند شگفت زده شدم. می‌دانستم این فیلم نان اسم بازیگر و کارگردانش را می‌خورد. بدتر از همه هوای سردی بود که تحملش به راستی سخت می‌بود. اما افراد حاضر در صف حتی اگر می‌دانستند که بلیط را نمی‌توانند دریافت کنند، همچنان در جای خود باقی می‌ماندند. با ده دقیقه و پس از آن پنج دقیقه‌ی دیگر، فیلم با تاخیر آغاز شد. در حالی که تماشاگران مدام در حال ورود به سالن بودند.

«درخت گردو»
خبری از فیلم نبود. بیشتر به بازی می‌ماند. بازی خودآگاه فیلمساز با تکنیک‌های خود. وضعیتی که برای خود رقم زده بود و هر سال این شرایط را تکرار می‌کند. تفاوتی هم ندارد چه روایتی را بیان کند. بلکه تنها عامل مهم همان سیر روایت در تکنیک است. هنگامی که نمی‌تواند در بازگویی یک قصه انسانی از دفاع مقدس موفق شود، قابش را 4:3 می‌کند و پیان می‌برد به افکت‌های تصویری کلاسیک. در قاب مربع شده‌اش میگ‌های عراقی را از تمامی زوایا پوشش می‌دهد. قصد در این ابتدا بیان نمی‌باشد. چراکه از سمت مردم این نما دیده نمی‌شود. بلکه با نمای چشم پرنده در ابتدا عظمت میگ را به رخ می‌کشاند. این عظمت قرار نیست تاثیری داشته باشد. همانگونه که در تصویر ناموفق است به راوی پناه می‌برد. راوی برایمان می‌گوید تصویر چیست و چه اتفاقی در حال وقوع است. در کنار بیان راوی کارگردان بازی‌های تکنیکی خود را با جلوه‌های ویژه بصری  میدانی ادامه می‌دهد و در همان ابتدا شروه به آدم‌کشی می‌کند. تا چهل دقیقه ابتدایی صدای فیلم یک ثانیه‌ هم از وضعیت جنگی خارج نمی‌شود. چرا که جنگ برای فیلمساز پر سر و صدا تعریف شده و در این میان سکوتی شکل نمی‌گیرد تا با استفاده از ارزش سکوت بتواند ارزش صدا را بیشتر بیان کند. به ناچار اسلوموشن را ارد می‌کند تا بتواند کمی در میانه فیلم نفس‌گیری انجام بدهد. بی‌‌رحمی و التماس برای تحریک اشک مخاطب در اثر موج می‌زند. بی‌رحم است چرا که از ابتدا کشتار را آغاز کرده. حتی فرصت شکل‌گیری انسان در ابتدا را در اختیار مخاطب قرار نداده و برای رسیدن به درخت گردویش دست و پا می‌زند. با تمامی ادعای واقعیت مجازی که در سر خود می‌پروراند، باز هم گاهی از افراد قاب‌هایی اسطوری‌ای برداشت می‌کند. و تمامی آن‌چه که در آن وضعیت بی‌رحم مخاطب را بر سر جایش می‌نشاند، شدت اکشن فیلم است. با حالتی که می‌داند اگر ریتم را رها کند و یا لحظه‌ای آرام بگیرد به سرعت لو می‌رود و مخاطب دیگر نمی تواند با انسان‌های پلاستیکی‌اش حس همدردی ایجاد کند. حتی فرار از زمان گذشته به حال با تغییر نوع قاب و بازگشت به 16:9 صورت می‌گیرد. این وضعیتی است که از ترس بیان قصه برمی‌خیزد و بیانگر این است که برای باورپذیری جنگ در 40 سال پیش، حتما روایت در قابی مربعی بیان شود. درگیری با بازی تکنیک و تکرار امضای خودآگاهانه فیلم‌ساز مجالی برای ساخت و پرداخت جنگ و حاشیه‌هایش را نمی‌دهد. مخاطب‌ها را در سرما نگاه داشت تا در انتها با سرمای زیر درخت گردو خود را توجیه کند. و در دادگاه لاهه به شکایت خود خاتمه دهد. البته در میان بسیاری بودند که سالن را از اواسط فیلم رها می‌کردند. برای آنها خوشحال بودم، چرا که به شدت نیاز داشتم به مانند آنها از جایم بلند شوم و به بیرون از سالن پناه ببرم. اما بهتر دانستم خود را تا دقایقی به خوابی کوتاه میمهان کنم. لذت خواب در میان فیلم درخت‌گردو بهترین گزینه‌ای است که برای دیدن این فیلم می‌توانم به مخاطبان پیشنهاد دهم. پایان فیلم مردم کمی سعی داشتند دست بزنند. دقیقا نمی‌دانم این فرهنگ دست زدن از کجا وارد سینماهای ایران شده است. اما مخاطبان در دوراهی بزرگی قرار داشتند که دست بزنند و یا به دلیل آن که فیلم در خصوص جنگ است از دست زدن پرهیز کنند. چرا که بسیاری از آنها جشنواره را تحریم کرده بودند. اما بر حسب اتفاق سر از آن سالن درآورده بودند و در حال تماشای فیلمی با بازی مهران مدیری بودند که به نظرم انتخاب مهران مدیری علاوه بر مخاطب‌گیری فراوان برای فیلم، عاملی برای خندیدن مخاطبان را نیز فراهم آورده بود.
خوشبختانه توانستم به راحتی از شر این فیلم نیز خلاص شوم. نشانه رضایتی از چهره هیچ‌یک از مخاطبان دیده نمی‌شد. بیشتر نیز کا=لافه بودند که ساعاتی برای این فیلم در صف ایستاده‌اند و...
هوا سرد تر آنی شده بود که به نظر می‌آمد. اطراف سینما خلوت‌تر گشته بود و دیگر خبری از صف و شلوغی برای فیلم بعدی وجود نداشت. و نه حتی حوصله‌ای. و نه حتی...

نویسنده: کیان زندی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی