شاید منتقد...

سکوت

سکوت

شاید منتقد...

- کیان زندی:

+ نقد به مانند عکس است. و منتقد، عکاس

+ در عکاسی، تفاوتی نمیکند که سوژه دلنشین است یا عذاب آور، عکاس باید به درستی بتواند عکسی قابل تحمل برای مخاطب خود ثبت کند. که در نتیجه حس او را تحریک کرده و قاب لحظه را ماندگار کند.

+ نقد فیلم نیز باعث میشود آن فیلم در تاریخ ثبت شود و یا کنار زده شود. پس هر قابی(فیلم) لایق نقد نیست.

+ نقد نادرست، اگر مثبت باشد و یا منفی، به مانند عکسی بدون رعایت اصول عکاسی است که هم سوژه و هم عکاسش را قربانی میکند.

+ یک شات صحیح نقد، یک شات ماندگار زیستی است. در موازات یک سوژه عکاس که این نقش را ایفا می‌کند.

+ عکاس دید(فرم-زیست) منحصر به فرد خود را دارا است. منتقد نیز می‌بایست دید(قلم-لحن) خود را دارا باشد و قلابی نباشد.

+ عکس وظیفه دارد رازی داخل سوژه بیان کند.

+ عکس و نقد، هر دو پدیده‌ای دست دو هستند که وجودشان وابسته به امری دسته اول است.
اما با این وجود، توانائی آن را دارند که امر دست اول را به ثبت کرده و تاثیرگذاری آنها را افزایش یا کاهش دهند.
پس در واقع امر دسته اول نیازمند اینگونه ثبت شدگی در زمان است.

پیوندها

روایت فجر (شب سوم)

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۲۲ ق.ظ

به نام خالق سرگرمی



 #روایت_فجر [شب سوم]

در ردیف جلویی بردار نقش اصلی فیلم نشسته بود.
آه. اینبار از داخل سالن روایت را آغاز نمودم. شاید به این دلیل باشد که مسئله‌ای قابل بیان در پیش از آغاز فیلم رخ نداد و دیگر در پی آن بودم که حجم متن را برای خوانش ساده‌تر کمتر کنم.
اما لحظاتی پیش از رسیدن به جمله ابتدایی را نیاز است بیان کنم. فیلم نامش «مردن در آب مطهر» بود. در صندلی شماره 11 که واقع در ردیف سوم سالن بود به آرامی لم داده بودم. یکی از کارهایی که در حین تماشای فیلم انجام می‌دهم آن است که خودم را تا سطحی که می‌شود به پایین می‌آورم تا مانعی برای تماشگر ردیف عقب‌تر از خودم نباشم. در پی انجام همین کار و تنظیم سطح نشستن خود می‌بودم که فردی وارد سالن شد و شروع کرد به بحث در خصوص فیلم‌های جشنواره. صدایش از آن نوع صدایی‌هایی بود که حتی نمی‌توانستی به مدت ده ثانیه هم تحمل کنی. حتی در این هنگام امیدوار بودم آن تبلیغ کثیف پیش از آغاز فیلم شروع شود تا صدای زجر آور این انسان به اتمام برسد. اما گویا هیچ‌چیز جلودار او نبود. شروع کرد به بیان نظر منتقدان در خصوص این فیلم و در همین حین فردی که در ردیف جلوتر از من نشسته بود روبه او بازگشت و اعلام کرد که برادر نقش اصلی فیلم است و با نظر آن منتقد هم مخالف است. نام منتقدی که نقدی منفی بر این فیلم داشته را به درستی متوجه نشدم و برایم ارزش خاصی را نیز دارا نبود.

«مردن در آب مطهر»
نام فیلم اعتقاد فیلم است. تمام روایت برای ساخت آب مطهر و مرگ در میان آن است. از همان لحظه‌ ابتدایی که بازیگران در مورد ترس از آب صحبت می‌کنند، به گونه‌ای همه مسئله را به درستی برای مخاطب باز می‌کنند. اما مسئله‌ای که کمی اذیت کننده است دوربین مضطرب فیلمساز عزیز است که به درستی نمی‌داند در چه نماهایی لازم است دوربین را بر روی سه‌پایه قرار دهد. این گفتار به شدت تکراری است. به‌گونه‌ای که دیگر همگان از فیلم‌ها چنین ایرادی را می‌گیرند. اما ایراد من نه برای این است که از فیلم لذت نبرده‌ام، بلکه به این دلیل است که چنین فیلمی که اصلا بد نیست و دارای پتانسلی خوبی بود را به ارزیابی قرار دهم. کمی ریویو وار داستان فیلم را لو می‌دهم. داستان افغانستانی‌هایی که از کشور خود به طور قاچاقی به ایران آمده و سپس قصد مهاجرت به کشور‌های غربی را در سر می‌پرورانند. این خط داستانی در میان خود مسئله عمیق دین را نیز می‌گنجاند. مسئله‌ای که برای بیانش در سینمای ایران جرات زیادی لازم است. باید بگویم که این مسئله را نمی‌تواند باز کند، چرا که مسئله قبلی همچنان رها شده است. دلیل مهاجرت به هیچ‌گونه بیان نمی‌شود. فیلمساز مشخص نمی‌کند که دلیل خواسته‌ی بازیگرش برای رفتن به آلمان چیست. آیا این تنها یک رویا است که هر فردی می‌تواند در سر داشته باشد و به دنبال راهی باشد که بتواند از کشور خود فرار کند؟ یا این که سعی دارد با آمدن خود به ایران ابتدا مسئله قاچاق انسان را بیان کند و امنیت مرز‌ها را زیر سوال ببرد؟ ممکن است عده‌ای تعبیر دوم را برای فیلم بیان کنند و بگویند با انتخاب ایران قبل از رفتن به اروپا کمی نیروهای امنیتی را زیر سوال ببرد. و مدافعان عزیز در پاسخ بگویند که این مسئله واقعیت دارد و همه‌روزه افرادی به طور قاچاق از کشور خارج می‌شوند. اما بررسی آن در نگاه فیلمساز است که به آن ارزشی دیگر می‌دهد. آسیب شناسی دقیق تنها راه بیان چنین مسائلی در سینما می‌باشد. نه این که بدون آسیب شناسی مسئله‌ای مطرح شده و در انتها برای نمایان کردن حسن نیت خود به نیروهای امنیتی بازیگر خود را فدای پلیس کنی. درست همین کاری است که فیلمساز انجام می‌دهد و با قربانی کردن آرزو‌های شخص افغانستانی خود را از دام برچسب‌های ضدملی بودن و ضدامنیتی بودن برهاند. پس در ابتدا مشکل پرداخت شخصیت‌ها به چشم می‌خورد و نمی توان آن را در طول فیلم نادیده گرفت. طبق روال ثابت آثار ایرانی، همیشه چنین افرادی به بدترین و غیرممکن‌ترین بلاهای عالم دچار می‌شوند. به گونه‌ای که بازیگر در ابتدا عاشق شده، سپس مشکلات خانوادگی و هزینه گریبانش را می‌گیرد. و از طرفی آلمان نیز دیگر به سادگی گذشته به مهاجران، پناهندگی نمی‌دهد و تنها راهش از بیان قصه این است که یا شما باید هم‌جنس‌گرا باشید و یا به دین مسیحی دربیایید. اما فیلمساز راه سوم را بیان نمی‌کند. همانگونه که ریسک آن را بالا می‌داند و در هر صورت به دنبال اکران فیلم خود است. راه سوم را من برایتان می‌گویم که بسیاری حتی کاملا با این راه آشنایی دارید. راه سوم مسئله سیاسی است که فرد می‌تواند با مرتکب شدن یک جرم سیاسی مدتی به زندان رفته و پس از آن به عنوان یک زندانی سیاسی در کشورهای گل‌وبلبل اروپایی به سادگی اقامت بگیرد و از آنجا به راحتی جشنواره فجر را تحریم کرده و در سالن سینما‌های ایران حاضر نشود.
از فیلم دور نشویم. قصه برای دغدغه تغییر دین است که به‌هیچ‌ عنوان امکان پذیر نمی‌باشد. حتی با این که بازیگر دختر فیلم به نقش اصلی می‌گوید: مهم نیست چه انتخابی را انجام بدهی. مهم آن است که به چه چیز باور داشته باشی. در این حالت دو مسئله پیش می‌آید. ابتدا آن که آیا می‌شود دین را تغییر داد و با اعتقاد به خدا همچنان فردی درست‌کار باقی ماند. و دوم آن که می‌شود تنها برای بهانه اقامت این برچسب را بر روی خود زد و در عمل همچنان خود را یک مسلمان دانست. از آنجایی که عملا فرد خوشبینی هستم دومین حالت را از فیلم برداشت کردم و تا به این‌جای کار با فیلم به مشکلی اساسی برنخورده‌ام مگر همان‌هایی که در ابتدا بیان کردم. در پایان نیز این وضعیت رویایی شده و با تسلیم شدن شخص اول بعد از گذراندن همه آن مشکلات به مرگ دختری که در چند ساعت عاشقش شده در همان آب مطهر می‌شود. مرگ دختر به دلیلی بوده که او به دین مسیحی درآمده و بیش‌تر از یک کتاب بیانی در فیلم صورت نمی‌گیرد که اگر آن کتاب و مرگ را نمادین نپنداریم، پس با این حال همچنان هزاران سوال را در ذهن مخاطب بی جواب باقی می‌گذارد. مسئله عشق نیز که از فیلم ضعیف جان فورد یعنی رودخانه سرخ برداشت شده و با اهدای دستبندی طلا در طول فیلم قرار است شکل بگیرد. نه تنها آن، بلکه عشق بازیگر نقش مکمل فیلم نیز در هنگام عطر فروشی ضعیف است و پس و پیشی را در بر ندارد. کش دار کردن موضوع را به‌گونه‌ای یافتم که تنها بتواند کمی با به چالش کشیدن موضوع تغییر مذهب، ایده‌ را در ذهن تماشاگر خود قرار دهد.
اتمام فیلم تشویقی را در دست نداشت. چند نفر دو انگشتی تشویقی را انجام دادند. شاید از روی دلسوزی بود. نمی‌دانم. اما آنگونه که مد روز جشنواره‌ها است، انتظار تشویق را از تماشاگران دارم. با خروج از سالن و بحث با چندین منتقدی که می‌شناختم و در آن سالن حضور داشتند به این نتیجه رسیدیم که این فیلم قابل‌تحمل‌ترین فیلمی است که تا به این روز مشاهده کرده‌ایم. هرچند یکی از آن منتقدان بر این باور بود که فیلم درخت گردو فیلم خوبی بوده است. اما نظر او کاملا محتوایی بیان می‌شد و همچنان پس از دو شب بحث توانایی قانع کردن را دارا نبود. همین لحظه، خبری در میان تماشاگران رد و بدل می‌شد. خبر تعریف مسعود فراستی در کنفرانس خبری فیلم «روز صفر» بود که به سرعت در میان مخاطبان جشنواره پیچید. جدای از آن در حال نگارش مطلبی کامل برای تحلیل مسعود فراستی در سه سال اخیری که با آشنا شده‌ام می‌باشم، این را باید بگویم که چنین کاری به هیچ‌گونه از یک منتقد صحیح نمی‌باشد. این حالت بیشتر نوعی جنجال برپا می‌کند که حتم دارم در شب‌های آینده، صفی عظیم برای تماشای این فیلم و کشانده شدنش به سانس ویژه را شاهد باشم. احتمالش وجود دارد.
و اما سانس بعد یک فیلم‌کوتاه و به دنبالش یک مستند بود. مستند را که پیش‌تر در جشنواره حقیقت مشاهده کرده بودم و در خصوصش یادداشت کوتاهی را ارئه کردم. اما فیلم کوتاهی که ابتدا شروع به پخش شد توجه‌ام را جلب کرد.

«دابر»
روایتی که به درستی فیلم‌کوتاه است و به هیچ‌حالتی قابل به بیان نمی‌باشد. اطمینان دارم این ایده بیش از هزاران فیلم‌ساز بوده و اما این که کدام یک دست به ساخت زده مهم‌ترین ویژگی است. و لحظه‌ای از این موضوع ترسیدم که اگر این روایت فیلمی بلند می‌بود، آن‌وقت چه آسیبی را می‌توانست به اصل اثر و دغدغه وارد سازد. اما برایتان بگویم روایت چه بود و کمی این فیلم‌کوتاه را مورد بررسی قرار دهم. با سالنی که تنها پنجاه نفر در آن حضور داشت. نمی‌دانم چرا تماشاگران عزیز اهمیتی به فیلم‌کوتاه و یا مستند نمی‌دهند. مستند ارزش بالایی در سینمای ایران دارد. کمی امیدوارم به آن بیشتر اعتماد کنید و برای تماشای آن‌ها از وقتی را صرف کنید. این خواسته‌ی بزرگی است که از خواننده این متن دارم. لطفا برای مستند نیز همانقدر ارزش قائل شوید که برای دیگر فیلم‌ها صف‌های طولانی را تشکیل می‌دهید. و اما فیلم کوتاه دابر. حتی معنی نامش را نیز نمی‌دانم. روایت به اندازه است. کمی در ابتدا زیاده روی می‌کند. اما دغدغه سالم و کاملا انسانی است. فیلم‌ساز به درستی از سینمای‌کوتاه اطلاعات دارد و می‌داند که قرار است در ده دقیقه چگونه دغدغه شکل بدهد. دغدغه‌ای به مام دوره‌ ماهیانه دختران که برای اولین بار آن را تجربه می‌کنند. دختری مظلوم و شیرین که اشک می‌ریزد و از پدر خود عذرخاهی می‌کند و حتی خیان می‌کند در حال مرگ است. پدر با تمام عصبانیتی که در طول فیلم نشان می‌دهد. اما با این مسئله به حالتی کاملا انسانی برخورد می‌کند. عشق میان یک پدر و دختر را تا به این حد کوتاه در سینمای ایران سراغ ندارم. همان بغل در میان سفیدی برف‌ها. ساخت یک درخت واقعی که از درخت گردوی دیروز قابل تحمل‌تر است. در میان سرما، فریاد پدر و مسیر، این دغدغه به شکلی عمیق کار خود را انجام می‌دهد. نه شعاری در کار است و نه طرف‌گیری. تنها مسئله‌ای است که در نگاه دغدغه‌مند فیلمساز در مدیوم سینما بیان می‌شود.
پس از اتمام فیلم که کاملا در لحظه‌ای درست قرار داشت، نجواهایی به گوشم رسید بدان گونه که: همین؟ تمام شد؟ و...
از این نظرهای سریع لذت نبردم. اما از اندک تشویقی که صدایش را به درستی شنیدم لذت فراوانی بردم. سپس سالن خالی‌تر از قبل به نظر آمد. «قصه دختران فروغ» بود که لحظه به لحظه به تماشاگران برای ترک سالن یاری می‌رساند. حتی این کمک رسانی به نیز منتقل شد و توانستم با خیالی آسوده صندلی گرم و نرم خود را رها کرده و به سمت نوشتار این مطلب پیش بروم.

نویسنده: کیان زندی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی