شاید منتقد...

سکوت

سکوت

شاید منتقد...

- کیان زندی:

+ نقد به مانند عکس است. و منتقد، عکاس

+ در عکاسی، تفاوتی نمیکند که سوژه دلنشین است یا عذاب آور، عکاس باید به درستی بتواند عکسی قابل تحمل برای مخاطب خود ثبت کند. که در نتیجه حس او را تحریک کرده و قاب لحظه را ماندگار کند.

+ نقد فیلم نیز باعث میشود آن فیلم در تاریخ ثبت شود و یا کنار زده شود. پس هر قابی(فیلم) لایق نقد نیست.

+ نقد نادرست، اگر مثبت باشد و یا منفی، به مانند عکسی بدون رعایت اصول عکاسی است که هم سوژه و هم عکاسش را قربانی میکند.

+ یک شات صحیح نقد، یک شات ماندگار زیستی است. در موازات یک سوژه عکاس که این نقش را ایفا می‌کند.

+ عکاس دید(فرم-زیست) منحصر به فرد خود را دارا است. منتقد نیز می‌بایست دید(قلم-لحن) خود را دارا باشد و قلابی نباشد.

+ عکس وظیفه دارد رازی داخل سوژه بیان کند.

+ عکس و نقد، هر دو پدیده‌ای دست دو هستند که وجودشان وابسته به امری دسته اول است.
اما با این وجود، توانائی آن را دارند که امر دست اول را به ثبت کرده و تاثیرگذاری آنها را افزایش یا کاهش دهند.
پس در واقع امر دسته اول نیازمند اینگونه ثبت شدگی در زمان است.

پیوندها

روایت فجر (شب ششم)

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۳۸ ق.ظ

به نام خالق سرگرمی

 - #روایت_فجر [شب ششم]

هنگامی که در حال حاضر شدن برای حرکت به سوی سینما بودم، طبق معمول به طرف میز اتاق رفته تا بلیط‌ فیلم‌ها را در جیب خود بگذارم. در مواجه با بلیط‌ها، ابتدا گمان کردم که مربوط به فردا است. به همین علت تقویم را چک کرده و باری دیگر به سمت بلیط‌ها رفتم. باورش برایم سخت بود که پنج روز از جشنواره گذشته است. آخر هفته فرا رسیده و امروز پنجشنبه است. در بین راه تمام افکارم را بررسی گذشت این پنج روز در بر گرفت. در میانه راه جشنواره، تا چه حد توانسته بودم متونی قدرتمند برای آنها نگارش کنم؟ این حجم از آثاری که پشت‌ سر یکدیگر به نمایش گذاشته می‌شوند. آثاری که در یک راف‌کات(تدوین اولیه) به جشنواره معرفی شده‌اند. بسیاری در نسخه‌ اکران عمومی اصلاح خواهند شد. اما این سوال هرسال برایم پدید می‌آید که چگونه فیلمسازها در دقیقه نود خود را در جشنواره جای می‌دهند. حرف از دقیقه نود شد. به یاد مسئله‌ای دیگر در هنگام خروج از خانه افتادم. همانگونه که عقربه در ساعت چهار جا خوش کرده بود، متوجه صدای سکوت عجیبی گشتم. به صدای سکوت در آن موقع از روز نتوانستم اعتماد کنم. بهتر بود دلیلش را می‌یافتم. متوجه شدم که صدای سکوت به دلیل برگزاری مسابقه فوتبال است. اما خوشبختانه شش سالی می‌شود که دیگر دغدغه‌ای در این مسابقه نمی‌یابم. آخرین بار به یاد دارم کاسیاس دروازه‌بان تیم رئال‌مادرید بود. پس از آن را دیگر نمی‌دانم چه شد. همین مدت خوشحال بودم که دیگر خیابان‌ها خلوت‌تر از باقی روز‌ها می‌نمایاند. از طرفی حتی در سالن انتظار سینما نیز با جمعیتی برخورد داشتم که در حال تماشای بازی در یک تلویزیون هفتاد اینچی بودند. از آنجایی چشمانم این اجازه را به من نمی‌دهند، از زاویه دید تلویزیون به گوشه‌ای پناه بردم تا بتوانم با اضطراب در انتظار گشایش درب سالن سینما باشم. اولین باری بود که برای ورود به سالن عجله داشتم. باید از شر آن گزارش ورزشی خلاص می‌شدم. پس از گذشت دقایقی و سپس دقایقی دیگر، خود را به سرعت در صندلی قرمز رنگ سالن جای دادم. سالن تا جایی که می‌توانست تلاش خود را به کار گرفت تا بتواند صندلی‌هایش را پر کند. آخر به دلیل کم‌نام و نشان بودن فیلم و این که هیچ منتقدی برای تبلیغش از دیوار نشست خبری بالا نکشیده، مخاطب آنچنانی را جذب نکرده بود.

«سه‌کام‌حبس»
اگر یک قورباغه را در ظرف آب جوش بیاندازید فورا از آن آب خارج می‌شود. اما اگر همان قورباغه را در آبی سرد قرار داده و ظرف را به آرامی گرم کنید، او متوجه تغییر تدریجی دما نمی‌شود و حتی تا پخته شدن در آب باقی می‌ماند.
متن تبلیغی که در ابتدای فیلم‌های جشنواره نمایش داده می‌شود. معنای آن چنین است که اعتیاد در ابتدا دردناک نیست و معتاد همان قورباغه است و تا پخته شدن در جای خود باقی می‌ماند. متن این تبلیغ، مناسب‌ترین جمله برای آغاز نقد سه‌کام‌حبس است. نه از طرف قصه فیلم بلکه از طرف مواجه‌ی فیلمساز با مخاطب خود. یعنی آن که فیلم مخاطب را وارد یک آب جوش می‌کند. اب جوشی که مستقیما به مسئله اعتیاد می‌پردازد. در واقع تمامی آثاری که اعتیاد را به عنوان یک مسئله و دغدغه بیان می‌کنند، در سینما با شکست مواجه می‌شوند. اگر اعتیاد مسئله شود سپس به سمت بیان گرفتاری‌ها و مشکلات آن می‌رود. به طوری که دیگر مخاطب حاضر به تماشای چنین حد تلخی در یک فیلم نمی‌باشد. تنها راه بیان اعتیاد شیوه کاریکاتوریزه نمودن آن است. نوعی تمسخر عمل و بیان دست‌وپا شکسته‌ای که مخاطب را پس نزند. در سینمای کشور ما نیز روز به روز بیان این مسئله با جدیدترین تکنولوژی‌ها و عبور یواشکی از خطوط قرمز رو به افزایش است. اگر در طول سال با اثری مواجه نشدید که در مورد مواد مخدر نباشد، بدانید که از ایران خارج شده‌اید. چه تفاوتی میان این فیلم و آن تبلیغ قورباغه‌ای ابتدای فیلم می‌یابید؟ به طوری که هر دو در یک سمت قدم بر‌می‌دارند. فیلمساز هدف و پیام در نظر گرفته‌است که دیگر نمی‌تواند از آن پیام گذشت کند. به طوری که مخاطب خود را با تلخی روایت تا دم مرگ بکشاند و ذره‌ای رحم در بیانش ایجاد نکند. آخر آن نمای آموزشی شیشه کشیدن در لامپ چه می‌گوید، مگر آن که یک آموزش را از شکستن لامپ، شستن و استعمال شیشه در آن را بیان کند؟ اگر هم در این راه به فیلمساز هشداری داده شود با رویی گشاده و خندان بیان می‌کند که خب این‌ها واقعیت است دیگر. زندگی همیشه شیرین و دلچسب نمی‌باشد و مخاطب عزیز را به تحمل کمی تلخی در سینما دعوت می‌نماید. اما من در این فکرم که اگر واقعیت این است و فیلمساز نابلد گمان می‌کند سینما محلی برای بیان واقعیت است، پس سال آینده نیز نحوه ساخت شیشه را به فیلم تبدیل کرده و آن را با پیک موتوری برای جشنواره ارسال نماید.
مگر ساخت شیشه حقیقت نیست؟ طبق تفکر واقعیت پندار فیلمساز او وظیفه‌اش بیان واقعیت به‌ماهو واقعیت است دیگر. پس شیوه رویاروی با پدیده، بررسی و آسیب‌شناسی نیز جایی در سینما ندارند. بگذارید فیلمساز واقعیتش را بیان کند. حتی در آن آینه‌هایی که گمان می‌کند واقعیت درشان بهتر نمایان می‌شود و در هر صورت وجه هنری و زیبایی شناسانه را نیز دارد. مگر غیر از آن است که برای اکران، تنها کاری که انجام می‌دهد، چنین است: یک برچسب مثبت دوازده بر روی پوستر فیلم زده و خوشحال باشد که واقعیت را برای رنج سنی بالای دوازده سال بیان می‌کند. این اثر فراتر از یک ویدئوی آموزشی برای کشیدن شیشه نمی‌رود. در حالی که مشکلات را با هفت‌تیرکشی کاراکترش حل می‌سازد. فیلمنامه مصنوعی به‌گونه‌ای لو می‌رود که علاوه بر عدم‌پرداخت شخصیت، نوعی بدشانسی صعودی در اثر جای‌داده شده‌است. این حد از اقبال پایین، تحمیلی است که از سوی فیلمساز بر روایتش جای‌گیر شده است. چنان‌که در ساخت خانوده‌اش قدمی برنمی‌دارد. عطش فراوانی را برای پاشاندن آنها در سر پرورانده و به سرعت زمین و زمان را برایشان جهنم می‌کند. شما به هیچ‌حالتی نمی‌تواند تا پیش از ساخت خوشبختی، بدبختی را در دیالوگ بیان کنید. اگر می‌توانستم ریویو وار به نگارش مطلب بپردازم، آن‌وقت مثال فیلم بسیار بد «طعم گیلاس» اثر اقای کیارستمی را بیان می‌نمودم. که بدانید، تا هنگامی که تعریف روایت از خوشبختی شکل نگرفته باشد، نمی‌تواند با بیان یک دیالوگ: "من آدم بدختی هستم. یا این که بدبختمون کردی." روایت را شکل بدهد. تنها واکنش‌هایی که از مخاطبان دریافتم همان حس ترحم و تعجب از معضلات اعتیاد و تاثیر آن بر روی خانواده بود. تلخی قصه آنان را در خود گرفته بود و مدام تاسفشان را برای خود به ثبت می‌رساند. اثر تنها همین واکنش‌ مخاطبان را گدایی می‌نمود. لحظه‌هایی که تاثیر اعتیاد را بیان‌کند بدون آن که قصه‌ای را شکل دهد. این مشکل را هنگامی متوجه شدم که یک مخاطب پس از گذشت پانزده دقیقه از اثر، وارد سالن شده و در کنار من نشست. پس از پرسش سوالی که در این پانزده دقیقه ابتدایی چه گذشته است، نتوانتسم جوابی بیابم و گفتن فعلا توضیخی داده نشده و اتفاقی رخ نداده است. در بهترین حالت و از سوی همان حس خوش‌بینی که در شب‌های گذشته بیان نمودم، چنین برمی‌آید که تبلیغ یک دقیقه‌ای قورباغه، صد برابر بهتر از تحمل این اثر ناپاک غیرانسانی می‌باشد. اگر فیلمساز را از نزدیک ببینم، به او می‌گویم که اگر به کارکترهای خود با آن توهم بیان واقعیت رحم نمی‌کنی، لااقل به مخاطب خود کمی احترام بگذار و تا این حد واقیعت را برای ارضا ساختن خود و شاید دریافت جوایز فرنگی، به تصویر نکشان. سپاس‌گذارم!
دیگر مهلت تحمل تلخی به اتمام رسیده و فرشتگان نگهبان سالن درب‌ها را گشودند. حتی تصورش را نمی‌کردم که چنین بیانی از اعتیاد در سینمای ایران عادی بشود. کاری نمیتوان کرد. بهرحال سینماگران نیز به دنبال دریافت جوایز خود هستند دیگر. هرچه تلخی بیشتر، جوایز بیشتر. یا مانند سال‌گذشته به هر مقدار خشونت و کشتار، کیلو کیلو جوایز سینمایی و راه‌یابی فیلمساز قاتل به هیئت داوران امسال جشنواره و... و... و...
ار تمام آن‌چه در سرم می‌گذرد را بخواهم بیان کنم دیگر از تحمل خوانش متن به دور می‌شوم. اگر فیلمساز به مخاطب خود رحم نمی‌کند، من که می‌توانم با حجم تنظیم شده از متن، به ممخاطبم احترام کافی را بگذارم. بدان‌گونه جامپ‌کات می‌زنم به سانس بعدی.

«پدران»
اگر فیلم در همدان ساخته نشده بود بیشتر از نیم ساعت، حجم خود را بر روی صندلی سالن به‌جای نمی‌گذاشتم. البته که با اعتماد به اثر خود را پشیمان نساختم. بدان‌گونه که با منتقدی دیگر، دوش به دوش اثر را در همان ثانیه وقوع بررسی می‌نمودیم و نظراتمان را با درجه صدایی کنترل شده و متناسب با سالن سینما، بیان می‌کردیم. اولین شبی بود که همراه با او به تماشای فیلمی نشسته بودیم. تا پیش از این او را پس از اتمام هر سانس در هوای آزاد خارج از سالن می‌یافتم. اما شدت خالی بودن صندلی‌ها این امکان را فراهم ساخت تا همراهی او را در این اثر دارا باشم. او موضوع روایی داستان را در همان ابتدا به آرامی بیان کرد. اما روند قصه به سبک معمول و تکراری دیگر آثار پیشروی نمی‌نمود. بدان‌گونه که موضوع قصاص برای الین بار به صورتی تعلیقی در زبان سینما شروع به سخن گفتن کرده‌بود. با هرگونه کاستی در کد گذاری تعلیق که به اثر بنگرم، همچنان او را با فاصله بهترین روایت بیان مسئله قصاص در سینما می‌دانم. همان‌گونه که شعور روایت به سمتی پیش می‌رود که لازم باشد.
شکنجه مخاطب اصل نیست. بلکه شکنجه کاراکترها اصل می‌‌شود. اما کاراکترها به نوعی قربانی پرداخت نامتعادل فیلمساز شده‌اند و از عمق آن نمی‌توانند راهی را برای ساخت و بیان خود بیابند. در راه اما از تلاش خد نمی‌کاهند. سیر داستانی لحظه به لحظه عصبی‌تر شده و وابسته به مسائل روز در میان جوانان مدرن، قابلیت خود را برای حضور در جشنواره تا حدی به اثبات می‌رساند. عدم حضور ادعا در اثر، بزرگترین قدمی است که در ساخت آن برداشته شده‌است. سادگی و واقعیت در مدیوم و زبان سینما خود را به تصویر می‌کشاند. البته نه از آن واقعیت‌هایی که اثر قبلی دم از ان می‌زد، بلکه از شیوه‌ای انسانی برای بیان همان انسان‌ها استفاده می‌شود. از هر حالتی که بخواهید حساب کنید، سخت است، دو زندگی نزدیک را از هم گسسته و سپس به یکدیگر برسانید. این رویارویی نهایی اما شکننده است. شکنندگی به صورتی که با یک تنه درخت از میان قاب عبور کرده و در بک‌گراند نتیجه روایت به وقوع می‌پیوندد. نتیجه‌ای با توجه به شعور بالای فیلمساز دیگر احتیاجی به دیکته‌ نمودن کلمه به کلمه آن وجود ندارد. قاب نهایی دربرگیرنده یک پایان صحیح، جمع‌بندی، تقابل، انسانیت، خانواده و اجرای به حق قانون می‌باشد که بعید می‌دانم در آثاری دیگر بتوان پس از نود دقیقه روایت، به چنین قاب پایانی دست یافت. این اثر را می‌توان لااقل برای یک‌بار قابل اعتماد دانست و به تماشایش نشست. البته که هیچ‌گونه ترس از استعمال شیشه در آن به چشم نمی‌خورد و حتی همان برخورد کوتاه با مواد مخدر را نیز آسیب‌شناسانه بیان می‌کند.
دیگر فرصت تماشای آثار امروز به پایان رسید. در حالی که فیلمسازی دیگر تدوین یک اثر چهار دقیقه را در شب گذشته به من واگذار کرده بود، مجبور بودم برای انجام کار او از خیر سومین اثر بگذرم. او نیز عجله دارد و در پی جشنواره‌ای دیگر به سر می‌برد. گویا این چند روز قرار است سخت‌ترین روز‌های سال 98 برای من باشد و بار سنگین تماشای تعداد بالایی از آثار، پروژه‌های دانشگاه، تدوین فیلم‌کوتاه و نگارش روایت فجر از هر سو به من وارد شود. چه می‌شود کرد. راه فرار تنها در فرا رسیدن 22 بهمن فراهم می‌شود. و امیدوارم باری دیگر آن منتقد باسواد تر از من در سینما حضور بیابد و آن شیرکاکائو‌ها را  قبل از ورود به سالن با یکدیگر بنوشیم.

نویسنده: کیان زندی

Silence, [۰۷.۰۲.۲۰ ۰۳:۰۷]
📌 - #روایت_فجر [شب ششم]

هنگامی که در حال حاضر شدن برای حرکت به سوی سینما بودم، طبق معمول به طرف میز اتاق رفته تا بلیط‌ فیلم‌ها را در جیب خود بگذارم. در مواجه با بلیط‌ها، ابتدا گمان کردم که مربوط به فردا است. به همین علت تقویم را چک کرده و باری دیگر به سمت بلیط‌ها رفتم. باورش برایم سخت بود که پنج روز از جشنواره گذشته است. آخر هفته فرا رسیده و امروز پنجشنبه است. در بین راه تمام افکارم را بررسی گذشت این پنج روز در بر گرفت. در میانه راه جشنواره، تا چه حد توانسته بودم متونی قدرتمند برای آنها نگارش کنم؟ این حجم از آثاری که پشت‌ سر یکدیگر به نمایش گذاشته می‌شوند. آثاری که در یک راف‌کات(تدوین اولیه) به جشنواره معرفی شده‌اند. بسیاری در نسخه‌ اکران عمومی اصلاح خواهند شد. اما این سوال هرسال برایم پدید می‌آید که چگونه فیلمسازها در دقیقه نود خود را در جشنواره جای می‌دهند. حرف از دقیقه نود شد. به یاد مسئله‌ای دیگر در هنگام خروج از خانه افتادم. همانگونه که عقربه در ساعت چهار جا خوش کرده بود، متوجه صدای سکوت عجیبی گشتم. به صدای سکوت در آن موقع از روز نتوانستم اعتماد کنم. بهتر بود دلیلش را می‌یافتم. متوجه شدم که صدای سکوت به دلیل برگزاری مسابقه فوتبال است. اما خوشبختانه شش سالی می‌شود که دیگر دغدغه‌ای در این مسابقه نمی‌یابم. آخرین بار به یاد دارم کاسیاس دروازه‌بان تیم رئال‌مادرید بود. پس از آن را دیگر نمی‌دانم چه شد. همین مدت خوشحال بودم که دیگر خیابان‌ها خلوت‌تر از باقی روز‌ها می‌نمایاند. از طرفی حتی در سالن انتظار سینما نیز با جمعیتی برخورد داشتم که در حال تماشای بازی در یک تلویزیون هفتاد اینچی بودند. از آنجایی چشمانم این اجازه را به من نمی‌دهند، از زاویه دید تلویزیون به گوشه‌ای پناه بردم تا بتوانم با اضطراب در انتظار گشایش درب سالن سینما باشم. اولین باری بود که برای ورود به سالن عجله داشتم. باید از شر آن گزارش ورزشی خلاص می‌شدم. پس از گذشت دقایقی و سپس دقایقی دیگر، خود را به سرعت در صندلی قرمز رنگ سالن جای دادم. سالن تا جایی که می‌توانست تلاش خود را به کار گرفت تا بتواند صندلی‌هایش را پر کند. آخر به دلیل کم‌نام و نشان بودن فیلم و این که هیچ منتقدی برای تبلیغش از دیوار نشست خبری بالا نکشیده، مخاطب آنچنانی را جذب نکرده بود.

«سه‌کام‌حبس»
اگر یک قورباغه را در ظرف آب جوش بیاندازید فورا از آن آب خارج می‌شود. اما اگر همان قورباغه را در آبی سرد قرار داده و ظرف را به آرامی گرم کنید، او متوجه تغییر تدریجی دما نمی‌شود و حتی تا پخته شدن در آب باقی می‌ماند.
متن تبلیغی که در ابتدای فیلم‌های جشنواره نمایش داده می‌شود. معنای آن چنین است که اعتیاد در ابتدا دردناک نیست و معتاد همان قورباغه است و تا پخته شدن در جای خود باقی می‌ماند. متن این تبلیغ، مناسب‌ترین جمله برای آغاز نقد سه‌کام‌حبس است. نه از طرف قصه فیلم بلکه از طرف مواجه‌ی فیلمساز با مخاطب خود. یعنی آن که فیلم مخاطب را وارد یک آب جوش می‌کند. اب جوشی که مستقیما به مسئله اعتیاد می‌پردازد. در واقع تمامی آثاری که اعتیاد را به عنوان یک مسئله و دغدغه بیان می‌کنند، در سینما با شکست مواجه می‌شوند. اگر اعتیاد مسئله شود سپس به سمت بیان گرفتاری‌ها و مشکلات آن می‌رود. به طوری که دیگر مخاطب حاضر به تماشای چنین حد تلخی در یک فیلم نمی‌باشد. تنها راه بیان اعتیاد شیوه کاریکاتوریزه نمودن آن است. نوعی تمسخر عمل و بیان دست‌وپا شکسته‌ای که مخاطب را پس نزند. در سینمای کشور ما نیز روز به روز بیان این مسئله با جدیدترین تکنولوژی‌ها و عبور یواشکی از خطوط قرمز رو به افزایش است. اگر در طول سال با اثری مواجه نشدید که در مورد مواد مخدر نباشد، بدانید که از ایران خارج شده‌اید. چه تفاوتی میان این فیلم و آن تبلیغ قورباغه‌ای ابتدای فیلم می‌یابید؟ به طوری که هر دو در یک سمت قدم بر‌می‌دارند. فیلمساز هدف و پیام در نظر گرفته‌است که دیگر نمی‌تواند از آن پیام گذشت کند. به طوری که مخاطب خود را با تلخی روایت تا دم مرگ بکشاند و ذره‌ای رحم در بیانش ایجاد نکند. آخر آن نمای آموزشی شیشه کشیدن در لامپ چه می‌گوید، مگر آن که یک آموزش را از شکستن لامپ، شستن و استعمال شیشه در آن را بیان کند؟ اگر هم در این راه به فیلمساز هشداری داده شود با رویی گشاده و خندان بیان می‌کند که خب این‌ها واقعیت است دیگر. زندگی همیشه شیرین و دلچسب نمی‌باشد و مخاطب عزیز را به تحمل کمی تلخی در سینما دعوت می‌نماید. اما من در این فکرم که اگر واقعیت این است و فیلمساز نابلد گمان می‌کند سینما محلی برای بیان واقعیت است، پس سال آینده نیز نحوه ساخت شیشه را به فیلم تبدیل کرده و آن را با پیک موتوری برای جشنواره ارسال نماید.

Silence, [۰۷.۰۲.۲۰ ۰۳:۰۷]
مگر ساخت شیشه حقیقت نیست؟ طبق تفکر واقعیت پندار فیلمساز او وظیفه‌اش بیان واقعیت به‌ماهو واقعیت است دیگر. پس شیوه رویاروی با پدیده، بررسی و آسیب‌شناسی نیز جایی در سینما ندارند. بگذارید فیلمساز واقعیتش را بیان کند. حتی در آن آینه‌هایی که گمان می‌کند واقعیت درشان بهتر نمایان می‌شود و در هر صورت وجه هنری و زیبایی شناسانه را نیز دارد. مگر غیر از آن است که برای اکران، تنها کاری که انجام می‌دهد، چنین است: یک برچسب مثبت دوازده بر روی پوستر فیلم زده و خوشحال باشد که واقعیت را برای رنج سنی بالای دوازده سال بیان می‌کند. این اثر فراتر از یک ویدئوی آموزشی برای کشیدن شیشه نمی‌رود. در حالی که مشکلات را با هفت‌تیرکشی کاراکترش حل می‌سازد. فیلمنامه مصنوعی به‌گونه‌ای لو می‌رود که علاوه بر عدم‌پرداخت شخصیت، نوعی بدشانسی صعودی در اثر جای‌داده شده‌است. این حد از اقبال پایین، تحمیلی است که از سوی فیلمساز بر روایتش جای‌گیر شده است. چنان‌که در ساخت خانوده‌اش قدمی برنمی‌دارد. عطش فراوانی را برای پاشاندن آنها در سر پرورانده و به سرعت زمین و زمان را برایشان جهنم می‌کند. شما به هیچ‌حالتی نمی‌تواند تا پیش از ساخت خوشبختی، بدبختی را در دیالوگ بیان کنید. اگر می‌توانستم ریویو وار به نگارش مطلب بپردازم، آن‌وقت مثال فیلم بسیار بد «طعم گیلاس» اثر اقای کیارستمی را بیان می‌نمودم. که بدانید، تا هنگامی که تعریف روایت از خوشبختی شکل نگرفته باشد، نمی‌تواند با بیان یک دیالوگ: "من آدم بدختی هستم. یا این که بدبختمون کردی." روایت را شکل بدهد. تنها واکنش‌هایی که از مخاطبان دریافتم همان حس ترحم و تعجب از معضلات اعتیاد و تاثیر آن بر روی خانواده بود. تلخی قصه آنان را در خود گرفته بود و مدام تاسفشان را برای خود به ثبت می‌رساند. اثر تنها همین واکنش‌ مخاطبان را گدایی می‌نمود. لحظه‌هایی که تاثیر اعتیاد را بیان‌کند بدون آن که قصه‌ای را شکل دهد. این مشکل را هنگامی متوجه شدم که یک مخاطب پس از گذشت پانزده دقیقه از اثر، وارد سالن شده و در کنار من نشست. پس از پرسش سوالی که در این پانزده دقیقه ابتدایی چه گذشته است، نتوانتسم جوابی بیابم و گفتن فعلا توضیخی داده نشده و اتفاقی رخ نداده است. در بهترین حالت و از سوی همان حس خوش‌بینی که در شب‌های گذشته بیان نمودم، چنین برمی‌آید که تبلیغ یک دقیقه‌ای قورباغه، صد برابر بهتر از تحمل این اثر ناپاک غیرانسانی می‌باشد. اگر فیلمساز را از نزدیک ببینم، به او می‌گویم که اگر به کارکترهای خود با آن توهم بیان واقعیت رحم نمی‌کنی، لااقل به مخاطب خود کمی احترام بگذار و تا این حد واقیعت را برای ارضا ساختن خود و شاید دریافت جوایز فرنگی، به تصویر نکشان. سپاس‌گذارم!
دیگر مهلت تحمل تلخی به اتمام رسیده و فرشتگان نگهبان سالن درب‌ها را گشودند. حتی تصورش را نمی‌کردم که چنین بیانی از اعتیاد در سینمای ایران عادی بشود. کاری نمیتوان کرد. بهرحال سینماگران نیز به دنبال دریافت جوایز خود هستند دیگر. هرچه تلخی بیشتر، جوایز بیشتر. یا مانند سال‌گذشته به هر مقدار خشونت و کشتار، کیلو کیلو جوایز سینمایی و راه‌یابی فیلمساز قاتل به هیئت داوران امسال جشنواره و... و... و...
ار تمام آن‌چه در سرم می‌گذرد را بخواهم بیان کنم دیگر از تحمل خوانش متن به دور می‌شوم. اگر فیلمساز به مخاطب خود رحم نمی‌کند، من که می‌توانم با حجم تنظیم شده از متن، به ممخاطبم احترام کافی را بگذارم. بدان‌گونه جامپ‌کات می‌زنم به سانس بعدی.

«پدران»
اگر فیلم در همدان ساخته نشده بود بیشتر از نیم ساعت، حجم خود را بر روی صندلی سالن به‌جای نمی‌گذاشتم. البته که با اعتماد به اثر خود را پشیمان نساختم. بدان‌گونه که با منتقدی دیگر، دوش به دوش اثر را در همان ثانیه وقوع بررسی می‌نمودیم و نظراتمان را با درجه صدایی کنترل شده و متناسب با سالن سینما، بیان می‌کردیم. اولین شبی بود که همراه با او به تماشای فیلمی نشسته بودیم. تا پیش از این او را پس از اتمام هر سانس در هوای آزاد خارج از سالن می‌یافتم. اما شدت خالی بودن صندلی‌ها این امکان را فراهم ساخت تا همراهی او را در این اثر دارا باشم. او موضوع روایی داستان را در همان ابتدا به آرامی بیان کرد. اما روند قصه به سبک معمول و تکراری دیگر آثار پیشروی نمی‌نمود. بدان‌گونه که موضوع قصاص برای الین بار به صورتی تعلیقی در زبان سینما شروع به سخن گفتن کرده‌بود. با هرگونه کاستی در کد گذاری تعلیق که به اثر بنگرم، همچنان او را با فاصله بهترین روایت بیان مسئله قصاص در سینما می‌دانم. همان‌گونه که شعور روایت به سمتی پیش می‌رود که لازم باشد.

Silence, [۰۷.۰۲.۲۰ ۰۳:۰۷]
شکنجه مخاطب اصل نیست. بلکه شکنجه کاراکترها اصل می‌‌شود. اما کاراکترها به نوعی قربانی پرداخت نامتعادل فیلمساز شده‌اند و از عمق آن نمی‌توانند راهی را برای ساخت و بیان خود بیابند. در راه اما از تلاش خد نمی‌کاهند. سیر داستانی لحظه به لحظه عصبی‌تر شده و وابسته به مسائل روز در میان جوانان مدرن، قابلیت خود را برای حضور در جشنواره تا حدی به اثبات می‌رساند. عدم حضور ادعا در اثر، بزرگترین قدمی است که در ساخت آن برداشته شده‌است. سادگی و واقعیت در مدیوم و زبان سینما خود را به تصویر می‌کشاند. البته نه از آن واقعیت‌هایی که اثر قبلی دم از ان می‌زد، بلکه از شیوه‌ای انسانی برای بیان همان انسان‌ها استفاده می‌شود. از هر حالتی که بخواهید حساب کنید، سخت است، دو زندگی نزدیک را از هم گسسته و سپس به یکدیگر برسانید. این رویارویی نهایی اما شکننده است. شکنندگی به صورتی که با یک تنه درخت از میان قاب عبور کرده و در بک‌گراند نتیجه روایت به وقوع می‌پیوندد. نتیجه‌ای با توجه به شعور بالای فیلمساز دیگر احتیاجی به دیکته‌ نمودن کلمه به کلمه آن وجود ندارد. قاب نهایی دربرگیرنده یک پایان صحیح، جمع‌بندی، تقابل، انسانیت، خانواده و اجرای به حق قانون می‌باشد که بعید می‌دانم در آثاری دیگر بتوان پس از نود دقیقه روایت، به چنین قاب پایانی دست یافت. این اثر را می‌توان لااقل برای یک‌بار قابل اعتماد دانست و به تماشایش نشست. البته که هیچ‌گونه ترس از استعمال شیشه در آن به چشم نمی‌خورد و حتی همان برخورد کوتاه با مواد مخدر را نیز آسیب‌شناسانه بیان می‌کند.
دیگر فرصت تماشای آثار امروز به پایان رسید. در حالی که فیلمسازی دیگر تدوین یک اثر چهار دقیقه را در شب گذشته به من واگذار کرده بود، مجبور بودم برای انجام کار او از خیر سومین اثر بگذرم. او نیز عجله دارد و در پی جشنواره‌ای دیگر به سر می‌برد. گویا این چند روز قرار است سخت‌ترین روز‌های سال 98 برای من باشد و بار سنگین تماشای تعداد بالایی از آثار، پروژه‌های دانشگاه، تدوین فیلم‌کوتاه و نگارش روایت فجر از هر سو به من وارد شود. چه می‌شود کرد. راه فرار تنها در فرا رسیدن 22 بهمن فراهم می‌شود. و امیدوارم باری دیگر آن منتقد باسواد تر از من در سینما حضور بیابد و آن شیرکاکائو‌ها را  قبل از ورود به سالن با یکدیگر بنوشیم.
© - @Silence4z

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی