روایت فجر (شب نهم)
به نام خالق سرگرمی
- #روایت_فجر [شب نهم]
دو دقیقه زمان کمی است. اما تا به حال توجه کردهاید همین دو دقیقه وقتی مبدل به ثانیه شمار چراغراهنمایی میشود تا چه حد ممکن است طولانی باشد. زمان تفاوتی ندارد، اما مشاهده کردن شمارش معکوس آن گویا عالم را متوقف میسازد.
این متن شاید ربطی به روایت فجر نداشته باشد، اما جملهای بود که امروز در پشت چراغقرمز به آن دست یافتم و نتوانتسم خود را از نوشتارش در روایت امشب بازدارم. در پس همین چراغراهنمایی بود که پی بردم امروز سختترین روز جشنواره است. هر سه اثر امروز پر از سرو صدا در طول جشنواره بودهاند. حتی با این که گوشهایم را از اخبار و نظرات دیگران گرفته بودم نیز صدای این نظرات کار خود را به انجام میرساند. برایم واضح بود که سختی گذران امروز انکار نشدنی است. هوای ابری و وزش باد تحمل امروز را سختتر از همیشه مینمود. درست به مانند آن دو دقیقهای که بر روی چراغراهنمایی بیشتر به طول میانجامد. در مقابل سینما، با بیشترین حد صف در طی این دوره جشنواره مواجه شدم. فیلم شنای پروانه بود که از سوی همه مورد ستایش قرار گرفته بود و اما مسئله دیگر حضور فیلمساز در سالن سینما بود. از کنارش عبور کرده و بدون آن که بشناسمش بر روی صندلی نشستم. پس از رفت و آمد و عکسهایی که مخاطبان با او میگرفتند و توضیح فرد کناریام، متوجه شدم که او کارگردان این اثر است. دلیل حضورش را در سینما متوجه نشدم. شاید برای دریافت آرای مردمی این عمل را انجام میداد. اما دیگر چه تفاوتی دارد زمانی که این فیلم بی هیچ شکی جایزه برترین فیلم از طرف نگاه مردمی را همین حالا نیز در اختیار دارد. حتی قبل از آن که این اثر را دیده باشم اطمینان کامل داشتم که جایزه نگاه مردمی را به راحتی کسب کند. اما پس از دیدن متوجه شدم که برای دریافت جایزه نگاه مردمی ساخته شده است.
«شنای پروانه»
شاید از آن آثاری باشد که در آینده قرار است غوغایی را به پا کند و با پز نظر مثبت منتقدان خود را مطرحترین اثر سال پیشرو قرار بدهد. از لحاظ فیلمنامه این اثر تا به امروز قابل تحملترین اثری بود که مشاهده نمودم. پرداخت گره در میان قصه، جایگذاری واقعیت روز، گسترش گره تا حدی که نه مخاطب گیج شود و نه بازیگران و در نهایت باز نمودن همان گره به آرامی. این پروسهای است که اکثر فیلمسازان نمیتوانند از پس آن برآیند. یا به قدری درگیر گره پردازی میشود که فرصت حل آنان را نداشته باشند. یا به بیان واقعیت خارج از سینما بسنده کرده و داستان را در حد تحمل فیلم بلند کش میدهند. ابتدای این فیلم از آن قوانینی در سینما پیروی میکنمود که من به شدت علاقه بسیاری به آن دارم. شیوه بهاین گونه است که در پنج دقیقه ابتدایی روایت را طوری آغاز کند که مخاطب را تا انتها بر روی خود نگاه دارد. این پنج دقیقه طلایی همان فرصتی است که من آرزو دارم که اثر بتواند با همان، مخاطبش را در جای خود بنشاند. دیگر فرصتی باقی نمیگذارد که مخاطب به گوشی خود نگاهی بیاندازد و یا بخواهد لحظهای پلک بزند. این پنج دقیقه عضلات مخاطب را منقبض ساخته و به گونهای ناگهانی او را آزاد میسازد تا بتواند با خیال راحت قصه خود را در پرده سینما شرح بدهد. کلید داستان بر اساس تعلیق پیشروی میکند. پیشرویاش تا حدی است که در خیابان پرسه میزند. با ورود به مرز خانه ضعف خود را نمایان میکند. ضعفی که از عدم ارزش خانواده در فضایی سخن میگوید که تمامی کنشهایش بر اساس همان خانواده روایت میشود. روایت خانواده از پیش تایین شدهاست. بهگونهای که محیط خانوده سردترین و کندترین قسمت فیلم را تشکیل میدهد. مخاطب علاقهای به حضور در خانه در خود نمییابد. این لحظات همان لحظاتی است که مخاطب ساعت خود را چک میکند. درست همانطور که من و باقی افراد در سالن، ناخودآگاه این عمل را به دفعات تکرار نمودیم. آرامش مخاطبان به هنگامی که وارد خانه میشوند به این دلیل نیست که فیلمساز توانسته خانواده و محیط را به مکانی امن تبدیل سازد. بلکه این دلیل است که هیچ اطلاعاتی از آن محیط وجود ندارد و مخاطب در پی حل سوالات خود در خصوص خانواده فرو میرود. این لحظات بدون تنش است که مخاطب را به نوعی گیچ شدگی لحظهای دچار میسازد. برای لحظههای طنز نیز به حالت حساب شده پیش میرود. طنزی که موقعیتی است و خود را درگیر بازیهای کلامی نمیکند. اما بازی با سیاهنمایی دنیا را به خوبی میداند. شخصیت اصلی این فیلم از همان سیلی که در ابتدا میخورد، قرار است وارد راهی شود تا بتواند تلافی آن سیلی ابتدایی را بر خود پس بدهد و تبدیل به فرد شماره یک بشود. تحول کوتاهی که در حد یک انتقام گیری شکل میگیرد. انتقام از خود اصل مطلب فیلمساز است. انتقام از خودی که به تازگی خودیت خود را یافته است و قرار است خود را به خود ثابت کند.
مسئله برادری و حفاظت از ناموس تنها یک بهانه است برای فرار شخصیت اصلی به میدان مبارزه. لحظاتی که او بتواند از تمامی سالهای شکست خود در زندگی انتقام بگیرد و سیلی خود را به تمامی افرادی که میشناسد وارد کند. حس او به دیگران لحظهای مورد تغییر قرار میگیرد. ثبات در چشمان متعجب بازیگر قرار ندارد. طرف خوب و بد برای مخاطب و شخصیت اصلی پنهان شدهاست. مخاطب چیزی بیشتر از شخصیت اول نمیداند. اما این شخصیت خود نیز به مدت یک عمر مورد ظلم دیگران قرار گرفته است. ظلم را با قبول کردن سیلی ابتدایی به تماشاگر خود نیز انتقال میدهد. فیلمساز نمیداند که تحول از پس یک سیر روایی مشخص برمیآید. اگر سیلی ابتدایی تحمل میشود. چگونه برای مرگ شخصتی که حتی ده ثانیه معرفی ندارد او تبدیل به منتقم کرار میشود؟ و از همین اوضاع به وضعیت برادر خود در زندان شاکی شده و سودای انتقامی سخت را در سر میپروراند. در صورتی که با استفاده از نام همان برادر به حد تنفر از او دست پیدا میکند. جذابیت و فریب سوژه برای تماشاگر از نوع پرداخت به قصهای نشات میگیرد که به دلیل فقدان در مشاهده چنین واقعیتی در خارج از سینما صورت شکل گرفتهاست. محبوب شدن این اثر را متوجه نمیشوم. حتی با دوربینی که ترس از ساخت فضا دارد و با تکیه بر آدمهای وحشیاش به نماهای بسته تا انتها ادامه میدهد. دوربین اگر لحظهای از حرکت بازبماند دیگر حیلههای فیلم لو میرود. اگر مدام مخاطب را درگیر جدال و غافلگیری نکند که نمیتواند بهترین فیلم از نگاه تماشاگران جشنواره شود. نمای پایانی فیلم با حالت همسطح سوژه خانواده که دور یک سفره نشستهاند از قسمتی برمیآید که ضدخانواده بودن اثر خود را در طول دوساعته فیلم به نمایش گذاشته است. پس دیگر این قاب بندی که دور میشود چه حالتی را میتواند برای پایان رقم بزند، درست زمانی که شخصیت اصلی انتقام خود را گرفته است جرات بیانش را در کنار سفره ندارد. خانواده به قدری کثیف نشان داده میشود که خود بازیگر نیز نمیتواند دیگر به آنها اعتناد کند و حرفش را راحت بیان کند. این نمای پایانی و منفعل بودن شخصیت، درست به مانند همان نمای ابتدایی است که او را متحمل یک سیلی میسازد، اما میان این دو پلان، هیچیک از تغییرات و تحولات به ثمر نمیرسد. و کنش شخصیت در پایان درست همان کنشی میشود که از او انتظار میرود. درست بدون توجه به تمامی این تحولات فستموشن در دو ساعت تلاشی که کارگردان برای تحول انجام میدهد. شنای پروانه در ترجمه نام خود به انگلیسی هم به سمت نام حشره پروانه میرود. این عمل ثابت میکند که روایت فیلم برای پروانه که قربانی میشود، به وجود نیامده است.
بیشترین حد تشویق را پس از روز صفر در پایان این اثر مشاهده نمودم. اما وجود چهرههای ناراضی در میان صدای تشویق نیز برایم جالب آمد. نوبت به ساسن بعد میرسید. سانس بعدی خروج بود. صف همچنان به مقاوت خود در مقابل سینما ادامه میداد. پس از گرفتن عکسی از آن جمعیت برای ثبت خاطره از این جشنواره، به سوی سالن حرکت کردم. پیش از این، اثر حاتمیکیا توسط هزاران ریویو نویس مورد تاخت و تاز قرار گرفته بود. این اثر تبدیل به نوعی کیسهبوکس برای جشنواره امسال گشتهبود. گویا همه آن را میدیدند تا بتوانند حملاتشان را انجام داده و انتقامشان را از جشنواره به این صورت بگیرند. شعور پایین بسیاری از ریویو نویسها و این که آنان با انتظار به تماشای اثر نشستهاند، دیگر جای توضیح ندارد. زمانی که دست به مقایسه میبرند، ضعف قلم خود را به راحتی برای دیگران آشکار میسازند. حرفی برای گفتن ندارند. به دنبال تخریب شخصیت میروند نه خود اثر. حاتمی کیا اگر فیلم بد هم بسازد، بسیار قابل تحملتر از آن فیلمهایی است که بر طبق مد روز ساخته شده و به اصطلاح خوب هستند.
«خروج»
برای اولین بار در جشنواره امسال حس این را داشتم که داخل یک سینما نشستهام. دو نفر در ردیف جلوتر از من مدام به عقب خود نگاه میکرند و به دنبال چیزی بودند. باقی تماشاگران نیز به نوعی تشویش دچار شده بودند. دلیل آن که حس سینما بر من حاکم شد چنین بود که فیلم برای سینما ساخته شده و کارگردان تکنیک و سینما را میشناسد. قاب بندیها، شعور دوربین در حرکت و ایستایی، اندازه نما، بازیگرهای مناسب و... سخت است در این دوره و زمانه اثری در ایران پیدا کرد که از ویژگیهای تکنیکی صحیح در سینما بهره برده باشد. در این صورت فیلم میتواند مورد نقد و بررسی قرار بگیرد. چراکه در ابتدا وظیفهخود را در سینما به انجام رسانیده است و سپس میشود بر روی پیشبرد فیلمنامه آن سخن گفت. خروج قصد حمله به نگاه دولتی را ندارد. اگر دیالوگ کمی با دولت شوخی می کند تنها به دلیل ایجاد وجه طنز در فیلم است. نه به مانند آن آثاری که کت پوزیسیون و شلوار اپوزوسیونی بر تن میکنند. قصد فریب مخاطب را نیز در سر نمیپروراند.
وجه طنز فیلم نه به سمت شوخیهای جنسی میرود و نه فردی را مورد توهین قرار میدهد. با برخورد انسانی چند فرد سالخورده، روایتی جادهای را به شکل سینمایی بیان میکند. دوربین حرمت انسان را حفظ میکند. خانواده و دفاع را ارجع میشمارد و از سوی گذشته رو به درخواستی برای آینده قدم برمیدارد. البته که شخصیت اصلی فیلم درگیر نوعی زیاده خواهی میشود. اما این خواستن به دلیل اعمالی نیست که خود برای جنگ ایران به انجام رسانده و نه حتی برای پسر خود که به تازگی شهید شده است. با خروج خود از یک روستا، باری دیگر به جنگ میرود برای حفظ ارزش در همان روستا. ارزشی که ممکن است به دلیل اشتباه فردی، زمینهای آنان را مورد تجاوز قرار داده است. تجاوز به زمین هیچگاه توسط فردی که در دفاع مقدس حضور داشته عملی ساده پنداشته نمیشود. هرآنچه را که در دست دارد برای دفاع از زمین خود و بازگرداندن آن ببه انجام میرساند. در این میان، منطق رویا با تغییر رنگ در قاب پدید میآید. اما هنگامی این منطق صحیح است که به صورت فردی خود را به تصویر بکشاند. فیلمساز کاربلد این شیوه را دریافته و به همین علت در لحظات فردی با جلوه دادن یک رویا گذشته را تا جایی که مخاطب به آن نیازمند است بیان میکند. بیان گذشته بیش از حد نرفته و به واقعیت خارجی نیز ارجاعی داده نمیشود. نگاه ضدملی نیز گریبانگیر این اثر نشده و حتی نمیتوان این تهمت را به آن روا داشت. با لحظههای طنز، باقی تماشاگران نیز به خنده دچار میشدند. خندهای انسانی که نان اطوارهای امروزی را نمیخورد. این طنز حتی تتلخ نیز مینمایاند. بهگونهای که خنده از حد سادگی افرادی برمیآمد که روزی برای حفظ این خاک جنگیدهاند. حس آرامش و امنیت در هنگامی که مخاطب را با خود به سفر میبرد به چشم میخورد. البته حس تنفر نیز به آن دسته از انساننماها که مدام مشغول تمسخر دیگران هستند نیز ساخته میشود. افرادی که با گذشت از کنار آنها، با توهینهایی، ارزش خود را پایین آورده و در مقابل ارزش آنان را بیشتر از پیش بالا میبرد. قصدی سالم که توسط وسائل مدرنیسم امروزه به ضد آن تبدیل میشود. مدرنیسمی که یک صدا را با گذراندن از فیلترهای بسیاری، به نادرستی به گوش دیگران میرساند. سودجویی بیگانگان فرصت طلب که سعی دارند انسانیت آن کاروان تراکتور را از بین برده تا بتوانند خود را جلوه دهند. در انتهای فیلم با گذشت کاروان از زیر یک پل آن روی سکه نیز بیان میشود. این بیان به حالتی است که جوانان امروزی برای آنان گل میفرستند و آنها را تشویق میکنند، آن هم به این دلیل که شبکههای بیگانه از حرکت آنان دفاع کرده و در آن سوی پل افراد ملیزده و زودباور به دلیل همان اخبار نادرست از آنهاف به پرتاپ گوجه به سمت آنها میروند. اثر طرف گیری ندارد. اثر طرف انسان و انسانیت را میگیرد. نمیدانم آثایان چه انتظاری را از این برخورد دارند. و در ذهن خود چه مسئلهای را بنا کردهاند که با دیدن این اثر به هر شیوهای که میتوانستند حملات خود را به انجام رسانیدهاند. البته من نامش را حمله نمیگذارم. بلکه میتون کمی دلخوری از دیگر رخدادها در جامعه باشد و بهترین راه عقدهگشایی را در پستنشان دادن این اثر در بر بگیرد. به آندسته از افرادی که این فیلم را مورد تحقیر خود قرار دادهاند میگویم که، لااقل سینما دیدید. در این جشنواره با آن آثار به ظاهر شاهکاری که مشاهده کردید، کدام یک تا ین حد توانسته بود برای سینما کار کند. سینما بشناسد و شعور مخاطبی که در سینما حضور یافته را به درستی حفظ بنماید. فرق اثر تلویزیونی با سینمایی را در پرده بزرگ به راحتی میتوانید دریابید. دلخورم از تمامی آنهایی که تنها شده برای همین یک اثر بنویسند، ولی نوشتهاند تا عقدههای خود را مورد گشایش قرار بدهند. با تمامی ضعفهایی که در فیلم وجود دارد، اما یک فیلم است. این را فراموش نکنید. و فراموش نمیکنم که برای اولین بار ساعت خود را برای محاسبه گذر زمان چک نکردم!
مردم با تشویقهای خود تا حدی فیلم را پسندیده بودند. همانگونه که ساعتها برایش به صف ایستاده بودند. اما سانس بعدی چه میخواست؟ سانس بعدی استمنائی دیگر از مسعود کیمیایی بود. حتی یک نفر نیز برای خرید بلیط این فیلم به سمت گیشه حرکت نکرد. من نیز برای احترام به خود، دلیلی برای ماندن در آن مکان نیافتم.
نویسنده: کیان زندی